27 October 2009

کار کودکان و بازتولید نابرابری اجتماعی. کارل مارکس

حقوقی ابتدایی و عقب مانده در زمینه کودکان و موارد بی شمار دیگر بر پیچیدگی پدیده ی کار کودکان می افزاید.
کار، انتخاب آگاهانه ی کودکان کار نیست. بر خلاف تحلیل های ساده انگارانه که دیدگاه های شخصی کودکان طبقه ی کارگر را در تعیین سرنوشت آن ها برجسته می نمایند (ویلیس، ۱۹۷۷، ص. ۱)؛ باید توجه داشت که کار کودکان، تحمیلی اجتماعی از سوی ساختارهای سیاسی، ایدئولوژیک و به ویژه اقتصادی جامعه بوده و این گونه است که اهمیت پژوهشی جامعه شناسانه از منظری رادیکال در این مورد هویدا می گردد. باید توجه داشت که این پدیده اجتماعی هم مانند تمامی پدیده های اجتماعی دیگر، به عنوان جزئی از پیکره ی کلی جامعه است که معنا یافته و مادیت می یابد. بخشی عمده ای از این کلیت اجتماعی، فرایند های بازتولید نیروها و روابط تولیدی در جامعه است. بدون بازتولید، هیچ نظامی پایدار نخواهد بود. بازتولید طبقات اجتماعی در دراز مدت با فرایندی از تبدیل طبقات به کاست ها، سهمی عمده در شکل گیری و دوام کودکان کار به عنوان یکی از اقشار طبقه ی کارگر را دارا است. کودکانی که در هیاهوی ماشینِ غول آسای اجتماعی شدن، فرصت کمتری برای صعود از نردبان تخیلی ترقی اجتماعی (پولانزاس، ۲۰۰۸، ص. ۲۲۳) داشته و پاهای نحیفشان آسان تر می لغزد و موجبات سقوطشان در سیاهی دهک های پایینیِ اقتصادی جامعه را فراهم می آورد؛ و این گونه است که چرخه ی جهانی بازتولید طبقات کامل می گردد.
حیات اجتماعی انسان ها در جامعه ی سرمایه داری، دارای تضادهایی اساسی و رفع نشدنی است. کلیتی متضاد از ساختارهای در نهایت تعیین شده با اقتصاد، که در فرایند تکامل خود، نیروها و روابط سازنده ی خود را نابود ساخته و زمینه ی تکامل اجتماعی را در نظری کلی فراهم می آورد. یکی از هولناک ترین جلوه های این تضادها این است که بخش بزرگی از کودکان شاغل در کارخانه ها و مانوفاکتورهای مدرن، از همان لطیف ترین ایام کودکی گویی به ساده ترین فعالیت یدی میخکوب می شوند و سال های طولانی آن ها را استثمار می کنند، بدون آن که هیچ گونه مهارتی را بیاموزند که بعدها حتی در همان کارخانه نیز سودمند واقع شود (مارکس، ۱۳۸۶، ص. ۵۲۱). این بازتولید، همان فرایندی است که در طول تاریخ، طبقه را به کاست تبدیل نموده و نابرابری های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را جاودانه می سازد.
.

No comments:

Post a Comment