13 November 2009

يک جوان پانزه‌ ساله‌ کرد به‌ دست مزدوران جمهوري اسلامي به‌ شهادت رسيد

READ MORE...

بی‌خبری از وضعیت نعمت صفوی، نوجوان محکوم به اعدام



کمیته گزارشگران حقوق بشر - تا این لحظه، پیگیری‌های انجام‌شده در مورد نعمت صفوی نوجوان اردبيلی که در سن 16 سالگی به دليل همجنسگرايی بازداشت و پس از محاکمه در دادگاه اطفال از سوي دادگستری اردبيل به اعدام محکوم گرديد بی‌نتیجه مانده است و مسئولین دادگاه اردبیل حضور وی در زندان‌های این شهر را تکذیب نموده‌اند.

کمیته گزارشگران حقوق بشر - تا این لحظه، پیگیری‌های انجام‌شده در مورد نعمت صفوی نوجوان اردبيلی که در سن 16 سالگی به دليل همجنسگرايی بازداشت و پس از محاکمه در دادگاه اطفال از سوي دادگستری اردبيل به اعدام محکوم گرديد بی‌نتیجه مانده است و مسئولین دادگاه اردبیل حضور وی در زندان‌های این شهر را تکذیب نموده‌اند.
با توجه به اینکه در سال گذشته این نوجوان محکوم به اعدام در بند جوانان زندان اردبیل نگهداری می‌شد، تکذیب حضور وی در زندان‌های اردبیل از سوی مسئولین دادگاه نگرانی‌هایی را در مورد وضعیت او به وجود آورده است.
اخیرا نیز سازمان دیده‌بان حقوق بشر طی بیانیه‌ای صدور حکم اعدام برای مهدی پ از تبريز، محسن ق از شيراز و نعمت صفوی از اردبيل را که در پرونده های جداگانه ای به انجام اعمال همجنس‌گرايانه در زمانی که کمتر از هجده سال داشتند متهم شده اند را محکوم نموده بود. در بیانیه این سازمان آمده است:‌«مجازات مرگ برای نوجوانانی که زير ۱۸ سال مرتکب جرم می شود طبق قوانين بين المللی ممنوع شده و اين ممنوعيت مطلق است. هم کنوانسيون حقوق کودک و هم کنوانسيون حقوق سياسی ومدنی به صورت خاص مجازات مرگ برای افرادی که هنگام ارتکاب جرم کمتر از ۱۸ سال دارند را منع کرده است. اين قوانين منعکس کننده اين حقيقت هستند که کودکان و نوجوانان با بزرگسالان متفاوت هستند چرا که فاقد تجربه، قضاوت، بلوغ و ديگرخودداری های بزرگسالان هستند. ايران کنوانسيون حقوق کودک را در سال ۱۹۹۴ کنوانسيون حقوق مدنی وسياسی را در سال ۱۹۷۵ به تصويب رساند.»
READ MORE...

تبدیل تدریجی مدارس به مساجد




شهرزادنیوز: فعالیت 4 هزار"مدرس سیاسی"، برای مقابله با آنچه که از نظر مقامات جمهوری اسلامی "تهاجم فرهنگی بیگانگان" نامیده می شود، بزودی در مدارس آغاز خواهد شد.
شهرزادنیوز: فعالیت 4 هزار"مدرس سیاسی"، برای مقابله با آنچه که از نظر مقامات جمهوری اسلامی "تهاجم فرهنگی بیگانگان" نامیده می شود، بزودی در مدارس آغاز خواهد شد.
زهرا پناهی روا، معاون فرهنگی و هنری "دفتر فضا سازی قرآنی و گسترش نماز و عترت وزارت آموزش و پرورش"، ضمن بیان این مطلب افزود که وظیفه اصلی این کارشناسان آگاه کردن دانش‌آموزان "از فتنه‌های دشمن برای نابودی انقلاب اسلامی" است.
به گفته وی، تاکنون دو هزار مربی تربیت بدنی ی همسو با معیار های دفتر فضا سازی قرآنی در مدارس نیز، به کار گماشته شده‌اند.
پیش از این نیز خبر تشکیل 6 هزار واحد بسیج در مدارس ابتدایی و همچنین استقرار دایمی روحانیون در مدارس منتشر شده بود.


READ MORE...

12 November 2009

افزايش کودک ربايي در جنوب تهران پابرهنه با سرنگ و خون


گوشه يي از شهر با شادماني هاي جشنواره تئاتر کودک رنگارنگ شده، يک گوشه ديگر هفته کودکان است و کانون. روزنامه ها خبر از بچه هاي شهر مي دهند که با دست هاي بي گناه شان زنجيره صلح ساخته اند. جشنواره بادبادک ها تهران را موقتاً زيبا کرده. سال تحصيلي تازه آغاز شده و دبير کميته ملي تغذيه از پيچيدن صداي «زنگ شير» در مدرسه ها مي گويد و ما همه خوبيم. ما همه خوشحاليم که سال گذشته سه هزار کتاب کودک منتشر شده است و خدا را شکر که مجهز به يک جشنواره کودک خلاق هم هستيم. ما بار رسالت مان را به تمامي بر دوش کشيده ايم.


گوشه يي از شهر با شادماني هاي جشنواره تئاتر کودک رنگارنگ شده، يک گوشه ديگر هفته کودکان است و کانون. روزنامه ها خبر از بچه هاي شهر مي دهند که با دست هاي بي گناه شان زنجيره صلح ساخته اند. جشنواره بادبادک ها تهران را موقتاً زيبا کرده. سال تحصيلي تازه آغاز شده و دبير کميته ملي تغذيه از پيچيدن صداي «زنگ شير» در مدرسه ها مي گويد و ما همه خوبيم. ما همه خوشحاليم که سال گذشته سه هزار کتاب کودک منتشر شده است و خدا را شکر که مجهز به يک جشنواره کودک خلاق هم هستيم. ما بار رسالت مان را به تمامي بر دوش کشيده ايم. حال همه ما خوب است و جهان جايي است در حوالي فراموشي ما. اما نه خيلي دور، نه خيلي نزديک، جايي همين اطراف، اينجا، درست جلو چشم شهروندان محترم، درست وسط يکي از قلب هاي تجاري پايتخت، اينجاست که هر روز کودکاني در معبر بادهاي بي ترحم، بسمل شدن را به جان مي پذيرند. اينجا، هيچ روزي با هيچ روزي فرق ندارد. از هياهوي شادمانه روز جهاني کودک هم حتي سهم اين بچه ها همچنان له شدن زير قدم هاي سنگين زندگي بود و بس. اينجا روزها چيزي نيستند مگر همان شرمساري جبران ناپذير. روزنامه اعتماد، فهيمه خضرحيدري :

---

راه دوري نيامده ايم. حتي از پايتخت با همه شب هاي روشن و بزرگراه هاي پيچ در پيچش هم خارج نشده ايم. ما فقط از واگن هاي شلوغ مترو پرتاب شده ايم به يکي از ايستگاه هاي جنوب تهران و زندگي ناگهان چهره ديگري به خود گرفته است. راستي از جشن هاي شهر بزرگ تا طعم گس زندگي بچه هاي اين محله چند ايستگاه راه است؟

آيا کسي هست که بپرسد چرا کودکان يکي از محله هاي جنوب ماه هاست يکي پس از ديگري ناپديد مي شوند و به جست و جو نمي آيند و آخرش هم يا هرگز پيدا نمي شوند يا اگر پيدا شوند ديگر کودک نيستند که يک شبه استخوان ترکانده اند زير بار تجربه هاي شوم زودهنگام؟ آيا کسي سراغي از اين کودکان گرفته؟ آيا کسي از خودش مي پرسد بچه هاي دزديده شده، ربوده شده، گم شده يا هر صفت ديگري که شما دوست داريد- هر صفتي که پنهانکارانه تر و در نتيجه محترمانه تر به نظر مي آيد- چرا وقتي که بر حسب اتفاق پيدا مي شوند، ديگر کودک نيستند، تنها تفاله هايي از يک کودک اند؟

آيا يکي، تنها يکي از نهادهاي مسوولي که نام پرطمطراق توليت امور کودکان را بر دوش مي کشند تا به حال درباره سير صعودي افزايش کودک ربايي در اين محله ها چاره يي، برنامه يي انديشيده؟ با همه اين آياها و چراها است که راهي اين محله ها شده ايم و دنبال محل جديد «خانه کودک...» مي گرديم. سر راهمان، کودکاني در کوچه پرسه مي زنند که آموخته اند عمرشان را با قرصي نان معاوضه کنند.

اينجا هر ماه دست کم دو کودک ناپديد مي شوند

«هر ماه دست کم دو مورد ناپديد شدن يا ربوده شدن کودکان به خانه کودک... گزارش مي شود و در اغلب موارد هم پيگيري هاي ما و خانواده بچه ها به نتيجه يي نمي رسد.» اين جمله خبري تکان دهنده را مجيد بي خيله عضو هيات مديره انجمن حمايت از حقوق کودکان مي گويد و در ادامه اش يادآوري مي کند؛ «تا به حال اقدام مشخصي براي پايان دادن به اين وضعيت در منطقه انجام نشده است.» انگار آنها که مسوول و صاحب بودجه امور کودکان اند، بيشتر ترجيح مي دهند مساله يي تا اين حد بحراني را به دست زمان بسپارند يا به کلي فراموشش کنند.

اين روزها ديگر فايده ندارد که حکيمانه سري تکان دهيم و تکرار کنيم؛ «تو کز محنت ديگران بي غمي.» زندگي مدرن در کلانشهرهاي بي در و پيکري مثل تهران، ديگر فرصت اين افاضات را به شهرنشينان خسته و گرفتار نمي دهد. با وجود اين اما حتي درصورت بي توجهي محض به محنت ديگران، باز هم مي توان بخش ديگري از همين شعر پندگونه را تکرار کرد که؛ «بني آدم اعضاي يکديگرند.» و منفعت طلبانه به اين فکر کرد که اگر بخشي از جامعه آسيب جدي ببيند، بخش هاي ديگر را هم درگير خواهد کرد. اما انگار حتي همين بخش هم براي ما چندان جدي نيست. نه براي ما که براي نهادهاي مسوول و درگير هم.

با اين حال ميان اين بن بست هاي کج و معوج و کوچه هاي باريک، 10سالي هست که چراغي هم روشن است و مردان و زناني که بنيانگذاران «خانه کودک ...» بوده اند با مداخله مستقيم در بحران هاي زندگي کودکان منطقه، مي کوشند جريان بادها را تغيير دهند. مجيد بي خيله يکي از اعضاي قديمي اين خانه است؛ يکي از همان داوطلب هاي پرشوري که پابه پاي کودکان محروم يکي از مناطق جنوبي، 10 سال است که مي دود. او خيلي ها را مي شناسد. قصه هاي زيادي براي گفتن دارد. از بچه هايي مي گويد که دزديده شدند و تحت پوشش خانه کودک بودند و هرگز ديگر پيدايشان نشد و بچه هايي که پيدا شدند اما ديگر همان بچه هاي قديم نبودند.

پابرهنه با سرنگ و خون

بچه ها دل شان مي خواهد از خانه بيرون بروند و بيرون يعني آغاز جهان پرخطر يعني همه سرنگ هاي خون آلودي که معتادهاي محل پس از تزريق مواد مخدر انداخته اند کف کوچه و خيابان. شما راه مي رويد و زير پايتان پر است از سرنگ هاي خطرناک آلوده. بچه هاي کوچک، اغلب پابرهنه و حتي بدون يک جفت دمپايي لابه لاي سرنگ هاي خون آلود با سوزن هاي تيز، لي لي و شمع، گل، پروانه بازي مي کنند و هيچ کس پرواي سرنگ ها را ندارد، نه پدر و مادرهاي خمار و بيکار و خسته و عصبي و نه شهرداري منطقه که به هر حال مسوول جمع آوري زباله هاي شهر است و تازه مکانيزه و هموژنيزه و... هم هست. مجيد بي خيله عضو هيات مديره انجمن حمايت از حقوق کودکان مي گويد؛ «اين سرنگ ها هم يکي از ويژگي هاي طبيعي اين منطقه شده اند، فکري برايشان نشده و متاسفانه خانواده ها هم بي توجه اند تا جايي که ما حتي مي ترسيم از اينکه يک تست هپاتيت توي اين منطقه بگيريم. ترديد نکنيد که اين بيماري در ميان بچه هاي اين محله ها خيلي شايع است.»

در فاصله خانه منور و خانه سيتا اکبري، پسر و دختربچه يي که هر دو چندي پيش ربوده شده بودند، بعدها شهرداري لابد با اين اميد و هدف که کانون فتنه و فساد را برچيند،اين قسمت محله را خراب و بخش وسيعي از آن را به پارک و فضاي سبز تبديل کرده است. اما ساکنان خلافکار هنوز سر جاي خودشان هستند. آنها هنوز در منطقه پراکنده اند و کار خودشان را مي کنند. همان طور که اهالي خاک سفيد هم هنوز کار خودشان را مي کنند و تازه بخشي از آنها به اين منطقه مهاجرت کرده اند تا آشکارا نشانه يي باشند از اينکه آسيب هاي اجتماعي را با «بولدوزر» نمي توان حل و فصل کرد.

توي پارکي که امروز جاي اين قسمت محله را گرفته، معتادهاي محل بدون هيچ پنهان کاري تزريق مي کنند. موادفروش ها سرشان به کار خودشان گرم است .جاي خوبي است براي رديف جوان هاي بيکار و بي انگيزه. براي زن هاي وانهاده و مردان رهاشده. براي فراموش کردن خوشبختي و خورشيد.

آسيب ديده، آسيب مي زند

«بخش هايي از شهر هستند مثل اينجا يا مثل بعضي حاشيه هاي رهاشده که دولت هم کاري به آنها ندارد. اين مناطق را جمعيتي پر کرده که يکسره آسيب ديده و آزرده اند و شما خوب مي دانيد که کسي که آسيب ديده، مي خواهد آسيب برساند. اين مردم چيز ديگري نديده اند و راه ديگري براي زندگي نمي شناسند.»

مجيد بي خيله با اين توضيحات، از اين مناطق جنوب مي گويد؛ از کودکاني که در طول 10 سال گذشته دردهايشان را از نزديک، خيلي نزديک، لمس کرده. بي خيله و همکارانش سال 1379 کارشان را توي همين پارکي آغاز کردند که امروز محل مبادله مواد مخدر است. آن موقع گروهي از فعالان حقوق کودک جمعي 20نفره از کودکان کار سطح شهر را که بيشترشان در اين منطقه ساکن هستند، به پارک دعوت کردند و يک روز جمعه بود که سوادآموزي به اين کودکان شروع شد. بي خيله به ياد مي آورد؛ «کم کم تعداد بچه ها بيشتر شد و ما هم در جريان کار احساس کرديم سوادآموزي و ورزش تنها نياز اين بچه ها نيست بلکه نيازهاي روحي و رواني و مشاوره و تغذيه و خيلي مسائل ديگر هم هست. اين شد که به فکر اجاره مکاني در همين منطقه افتاديم و با همکاري شهرداري محل سابق خانه کودک را برپا کرديم. امسال 10 سالگي خانه کودک ... است و ما جاي قبلي مان را به دلايلي از دست داده ايم اما باز هم با همکاري شهرداري جاي تازه يي گرفته ايم و به زودي مي خواهيم 10 سال حضور مستمر در کنار بچه ها را جشن بگيريم.»

بي خيله «ترک تحصيل» را يکي از پديده هاي اجتماعي رايج در اين منطقه مي داند و مي گويد؛ «تمام مدرسه ها يک شيفته هستند و کلاس ها خيلي خلوت است در حالي که اينجا تعداد بچه ها در سنين مدرسه به مراتب بيش از ديگر مناطق شهر است.»

او از فسادي که در رگ هاي اين محله خانه کرده، مي گويد و دلش مي سوزد براي کودکاني که روزگاري کودکان خانه کودک ...بودند اما حالا چهره هاي معروف پارک اند.

کولي ها، افغان ها،خيلي فراموش شده و خيلي خشن باندهاي فساد و مواد مخدر محل را اداره مي کنند و کودکان همچنان که بزرگ و بزرگ تر مي شوند، بيشتر و بيشتر در منجلاب آنها شريک مي شوند. در کوچه ها که راه مي روي، به جز سرنگ هاي آلوده، صحنه هاي دردناک ديگري هم هست از جمله جسد بي جان و خون آلود حيوانات شهري؛ سگ يا گربه. نزديک ساختمان شوراياري محله، گربه يي در خون خودش غرق شده، پيداست که رگ گردنش را با چاقو بريده اند.

چرخه مخوف اقتصاد جنايي

خانه کودک ...در تمام طول اين سال ها رد پاي کودکان ناپديد شده را دنبال کرده اما آنچه در اين زمينه خاص به عنوان موفقيت به دست آورده، بسيار کم بوده است. مبارزه با کودک ربايي در حجمي تا اين وسيع کاري نيست که داوطلبان و فعالان مدني اين مرکز به تنهايي از عهده آن بربيايند. شايد لازم است نه تنها مسوولان بلکه مردم هم توجه بيشتري به وضعيت دردناک اين کودکان بکنند. «بي خيله» تاکيد مي کند که رها شدن و پس زدگي اين کودکان از سوي جامعه آ نها را در شرايط خطرناک تري قرار مي دهد. او مي گويد؛ «جامعه بايد به وضعيت اين کودکان واکنش نشان بدهد. اين مساله همه ماست. اين طور نيست که با خودمان بگوييم خب اينها تعدادي خانواده بي فرهنگ هستند که پشت سر هم بچه آورده اند و ريخته اند توي خيابان و تربيت شان هم نکرده اند. پس اين مشکل ما نيست. به نظر من اين طور نيست. اين طور فکر و نگاه بايد تغيير کند. بچه يي که پشت چراغ قرمز ايستاده و دارد فال مي فروشد، الزاماً گدا و انگل به دنيا نيامده. اينها بيش از هر چيز معلول فقر هستند، چه خودشان و چه خانواده هايشان.»

به گفته عضو هيات مديره انجمن دفاع از حقوق کودکان، محله ...محله به شدت آسيب خيزي است و شرايط به شدت بحراني دارد. از معضل اعتياد که در برخي کوچه پس کوچه ها و خانه هاي اين محله ريشه دوانده تا فقر شديد و فساد، همه نوع آسيب اجتماعي را در اين منطقه مي توان سراغ گرفت و در نتيجه بروز پديده يي مثل کودک ربايي هم در اين شرايط چندان نامحتمل نخواهد بود. بي خيله بازمي گردد به تجربه 10 ساله اش در اين منطقه؛ «مواردي که طي 10 سال گذشته به ما گزارش شده، خيلي خيلي زياد بوده و اين اواخر سير صعودي نگران کننده تري هم داشته است. همين حالا هم که شما چرخي توي برخي کوچه پس کوچه هاي اين محله بزنيد، با تعداد قابل توجهي آگهي هاي دست نويس مردم محلي روبه رو مي شويد که روي ديوارها چسبانده شده اند و خبر از گم شدن يا دزديده شدن بچه ها مي دهند و کاري که ما مي توانستيم با امکانات و اختيارات محدود خودمان در همه اين سال ها انجام بدهيم مثلاً اين بوده که رد بچه ها را پيگيري کنيم. به مراکز بهزيستي و کلانتري هاي نزديک مراجعه کنيم و فقدان بچه ها را گزارش کنيم. اما واقعيت اين است که متاسفانه نهاد مسوول، پيگير و رسيدگي کننده يي درباره اين فاجعه در منطقه وجود ندارد و خيلي راحت اين مساله ناديده گرفته مي شود. براي همين هم خيلي از پدرها و مادرها که از کار ما آگاهي دارند و چيزهايي درباره اين خانه کودک شنيده اند، حتي اگر بچه هايشان تحت پوشش خانه کودک نباشند، وقتي بچه شان دزديده شده به اينجا مراجعه کرده اند و ما هم دنبال کارشان را گرفتيم و موارد بسيار زيادي هم بوده که سرانجام بچه هم پيدا نشده و اصلاً معلوم نشده چه بلايي بر سرش آمده است.»

فرهاد مرادي فعال حقوق کودک و يکي ديگر از فعالان داوطلب خانه کودک ...اما تحليلي اقتصادي تر از معضل کودک ربايي در منطقه دارد. به عقيده او آن بخش از چرخه اقتصادي اين منطقه که به اقتصاد جنايي معروف است، وسيع تر از آن است که به اين سادگي ها و بدون اقدام جدي نهادهاي دولتي مسوول بتوان مانعش شد. مرادي مي گويد؛ « بخش عمده و اغلب پنهان اقتصاد اين منطقه را اقتصاد جنايي در دست دارد مثل باندهاي توزيع مواد مخدر يا باندهاي فساد و حتي باندهاي فروش اندام. اين باندها اغلب براي جابه جايي مواد مخدر از بچه ها استفاده مي کنند. منطقه، يک پخش کننده عمده دارد و تعدادي زيرمجموعه که آخرين زيرمجموعه آن کودکاني هستند که دزديده مي شوند، تعداد زيادي از بچه هايي که دزديده مي شوند براي کار توزيع موادمخدر در منطقه و حتي در سطح شهر به کار گرفته مي شوند. اما متاسفانه حتي نهادهاي متولي در اين منطقه نسبت به موضوعي با اين سطح از اهميت حساسيت زيادي نشان نمي دهند و به همين خاطر هنوز زواياي زيادي از اين ماجراها پنهان مانده است. نهادهاي غيردولتي هم که در اينجا دارند فعاليت مي کنند، به خاطر فقر بودجه و البته محدوديت هاي موجود نمي توانند در اين زمينه کار پژوهشي و شناسايي اساسي انجام دهند. بنابراين نمي توان در حال حاضر بر اساس يافته هاي مستند پژوهشي حرف زد اما آنچه از 10 سال کار مستمر ما برمي آيد و در چارچوب مشاهدات و تجربيات عيني و تلخ ما مي گنجد، نشان دهنده آن است که وضعيت بچه ها در اين منطقه به شدت خطرناک و توام با انواع بهره کشي ها و آسيب هاست که دزديده شدن تنها يکي از آنها است.»

او مي گويد؛ «تا به حال و تا آنجايي که ما در طول اين سال ها پيگير بچه هاي اين محله بوده ايم، نديده ايم که مراجع قانوني چاره انديشي براي اين مشکلات داشته باشند يا کودک ربايي در اين منطقه را پيگيري کنند يا به هر حال به شکلي به مشکلات کودکان اين محله ها ورود کنند. ما هم اينجا علاوه بر مشاهده مستقيم اين حجم گسترده از بحران، در تلاش هستيم با همکاري داوطلبان مان مشکلات بي شمار 300 خانواده يي را که تحت پوشش داريم، به نوعي حل و فصل کنيم.»

عدالتي که شعارش را مي دهيد براي کيست

حرفي نيست. شعار محوري و مرکزي شما عدالت باشد. عدالت اجتماعي مهم تر از هر چيز ديگري است. شما حق داريد اما آيا انصاف اين نيست که دست کم به شعارهاي خودمان پايبند باشيم؟ آيا براي تحقق عدالت، هيات محترم دولت حتماً بايد با هواپيما به جنوب و شمال و شرق و غرب کشور سفر کنند؟ آيا همين جا کنار گوش خودمان را به همين سادگي فراموش کرده ايم چون سر و صداي رفتن به مناطق دوردست بيشتر است؟ اين سوال ها شايد سوال تک تک کودکاني باشد که دزديده مي شوند و معتاد به خانه بازمي گردند تا در همکاري شان براي توزيع مواد مخدر جاي ترديدي باقي نماند. اين سوال ها شايد همان سوال هايي باشد که کف اين کوچه ها،کنار سرنگ هاي آلوده به خون ريخته اند و بي جواب مانده اند.

در پاسخ به اين پرسش که سازمان بهزيستي يا شهرداري- که به هر حال به عنوان متوليان آسيب هاي اجتماعي و کودکان کار شناخته مي شوند- چه فکري براي بحران زندگي اين کودکان کرده اند. بي خيله آب پاکي را روي دستمان مي ريزد؛ «سقف نيازهاي اين بچه ها در سطح بهزيستي نيست. بهزيستي يک سازمان مياني است. اين سطح از بحران ها و مشکلات را بايد وزارتخانه هاي مربوط و مسوول دنبال کنند. اگر مهم ترين عامل اين حجم از فساد و اعتياد و کودک آزاري و کودک ربايي در اين منطقه، فقر است و بيکاري و فقدان آموزش، خب ما در کشورمان براي هر کدام از اين معضلات اجتماعي وزارتخانه هاي عريض و طويل داريم که بودجه اين امور را در اختيار دارند و بايد کار را در مسير درست خودش بيندازند. تا وقتي شما نتوانيد به يک پدر کودک آزار شغل بدهيد، چطور مي خواهيد کودک را نجات دهيد؟ اينکه بهزيستي به عنوان تنها متولي اين امور بيايد و بچه ها را به قول خودشان «جمع» کند و ببرد و يک هفته بعد هم دوباره رهايشان کند، مشکلي از اين بچه ها حل نمي کند. ضمن اينکه در همين مراکز نگهداري بهزيستي هم مواردي از کودک آزاري گزارش شده و اساساً يکي از بحث هاي ما با بهزيستي همين است که بالاخره چه زماني قرار است در هاي اين مراکز باز شود تا مورد بازرسي و ديده باني نهادي مدني قرار بگيرند؟»

بچه ها هم اغلب در خانه فضاهاي بسيار خشني را تجربه مي کنند تا جايي که کودک آزاري هاي خيلي شديد عادي ترين اتفاقي است که در خانه هاي اين منطقه مي افتد. براي همين هم اغلب بچه ها فراري مي شوند اما در خيابان هم چيز تازه يي در انتظارشان نيست بلکه با خشونت وسيع تر و بي رحم تري روبه رو مي شوند. بنابراين روشن است که اگر نهادهاي مسوول وظايف خود را به درستي انجام دهند و بودجه ها در جاي خود و بر مبناي کار کارشناسي صرف شوند، اصلاً اين همه مشکلات به وجود نمي آيد که چندين و چند سازمان و نهاد بخواهند درگير برطرف کردن شان باشند و کاري هم از پيش نبرند.»
READ MORE...

YARI - Bachehaye khiyabani

Here is the beginning of my post. And here is the rest of it. READ MORE...

11 November 2009

احسان فتاحيان اعدام شد

طبق خبري كه به كميته بين المللي عليه اعدام رسيده٬ صبح امروز در زندان سنندج ٬ احسان را اعدام كردند.
طبق خبري كه به كميته بين المللي عليه اعدام رسيده٬ صبح امروز در زندان سنندج ٬ احسان را اعدام كردند.
اين جنايت در حالي انجام شد كه در شهر سنندج و چندين شهر كردستان حكومت نظامي به راه انداخته و نيروهاي سركوبگر و جنايتكارشان را روانه خيابانها كرده بودند. شهر سنندج را قرق كرده و راههاي ورود و خروج به شهر را كنترل ميكردند. اين جنايت وقيحانه و بيشرمانه٬ در حالي صورت گرفت كه در زندانهاي زيادي در اعتراض به اين حكم٬ زندانيان اسير حكومت فاشيست اسلامي به اعتصاب غذا دست زده و در ايران و در دنيا موجي از نفرت و انزجار ٬ بسوي حكومت جانيان به راه افتاده بود.
قتل احسان فتاحيان و دهن كجي به اين موج ميليوني نفرت و اعتراض٬ فقط و فقط بيانگر٬ وجود حكومتي است كه با جنايت ميتواند بماند. اين حكومت در ايران و در دنيا هيچ مشروعيتي ندارد و فقط با ريختن خون و اعلام حكومت نظامي و جنايت پيشگي و وقاحت سر پا مانده است.
مردم كردستان و مردم در سراسر ايران٬ با اعتراضات ميليوني و با نشان دادن گوشه اي از خشم فرو خفته ساليان٬ به اين جنايتكاران نشان دادند كه براي سرنگون كردن اين بساط خون و جنايت٬ به پا خاسته و هيچ راه فراري براي حاكمين ٬ باقي نخواهند گذاشت.
هيچ درجه جنايت و سبعيت و وحشيگري نميتواند اين بناي ويران شده را نجات دهد. قتل احسان و بيرحمي و جنايت پيشگي حكومت اسلامي و دستگاه قضايي آن٬ نميتواند خللي در عزم جزم مردم براي به زير كشيدن جانيان اسلامي ايجاد كند. اين جنايت سبعانه و بيشرمانه خشم و نفرت ميليوني ما را بيشتر كرده و به آتش خشم همه ما عليه مشتي آخوند مفتخور و دستگاه فاسد و جنايت پيشه اسلامي خواهد دميد.
كميته بين المللي عليه اعدام ٬ ضمن ابراز همدردي عميق و تسليت به خانواده احسان٬ به مردم كردستان و به همه كسانيكه براي نجات جان احسان تلاش كردند٬ اعلام ميكند كه روز سرنگوني اين حكومت نزديك است و بايد همه ما براي به زير كشيدن اين جنايتكاران بيشرم٬ به پا خيزيم.

گرامي باد ياد عزيز احسان فتاحيان
مرك بر حكومت اسلامي

كميته بين المللي عليه اعدام
۱۱ نوامبر ۲۰۰۹
minaahadi@aol.com
00491775692413

READ MORE...

10 November 2009

آخرين اخبار از وضعيت احسان فتاحيان احسان را به بند قرنطينه براي اجراي حكم اعدام بردند.

تيم اعدام وارد زندان سنندج شد.

جمهوري اسلامي ايران در مقابل اعتراضات به حكم اعدام مقاومت ميكند٬ و قصد اجراي حكم اعدام احسان را در ساعات آتي دارد.


آخرين اخبار از وضعيت احسان فتاحيان



احسان را به بند قرنطينه براي اجراي حكم اعدام بردند.

تيم اعدام وارد زندان سنندج شد.

جمهوري اسلامي ايران در مقابل اعتراضات به حكم اعدام مقاومت ميكند٬ و قصد اجراي حكم اعدام احسان را در ساعات آتي دارد.



طبق اخبار همه راههاي ارتباطي زندان مركزي سنندج به بيرون قطع شده و در داخل زندان خبر شورش زندانيان هست.

ارتباط تلفني با خارج از زندان قطع شده و همه چيز براي به قتل رساندن احسان آماده شده است.



در زندان رجايي شهر و اوين تعدادي از زندانيان سياسي و از جمله فرزاد كمانگر علي حيدريان و فرهاد وكيلي به اعتصاب غذا دست زده اند.



طبق تماس ما با ايران٬ خانواده احسان در مقابل دادگستري هستند و تا كنون هيچ پاسخي به درخواست لغو حكم اعدام فرزندشان دريافت نكرده اند. از مردم سنندج دعوت ميشود در مقابل در زندان مركزي شهر سنندج تجمع كنند. بايد به يك اعتراض عمومي در مقابل اين حكم وحشيانه دست زد.

آخرين تماسهاي كميته بين المللي عليه اعدام با پارلمان اروپا و وزارت امور خارجه دولت آلمان٬ ساعاتي پيش انجام گرفت. از سوي مقامات آلماني با سفارت جمهوري اسلامي در آلمان و سفارت آلمان در ايران تماس گرفته و خواست توقف حكم اعدام احسان مطرح شده است.

دهها نهاد و سازمان مدافع حقوق انسان به اين حكم اعتراض كرده و هزاران نفر اخبار اين واقعه را دنبال ميكنند.

دنيا به اين حكم ددمنشانه اعتراض ميكند و جنايتكاران حاكم بر ايران كماكان بر اجراي حكم اعدام پا مي فشارند.

كميته بين المللي عليه اعدام از همگان دعوت ميكند در اين ساعات پاياني روز سه شنبه بهر طريق ممكن٬ با تجمع در مقابل در پارلمانها در كشورهاي اروپايي و با تجمع در مراكز شهرها و از مردم ايران و بويژه شهر سنندج دعوت ميشود با تجمع در مقابل در زندان مركزي سنندج به اين حكم وحشيانه اعتراض كنند.


READ MORE...

وضعیت کودکان کارتن خواب در ایران

شهرزادنیوز: از شنبه هفته آینده جمع آوری و ساماندهی کودکان خیابانی و کارتن خواب ایرانی زیر 15 سال آغاز می شود شهرزادنیوز: از شنبه هفته آینده جمع آوری و ساماندهی کودکان خیابانی و کارتن خواب ایرانی زیر 15 سال آغاز می شود، اما تکلیف "کودکان خیابانی کارتن خواب اتباع بیگانه" هنوز معلول نیست.

طاهر رستمی، مدیر کل بهزیستی استان تهران، با اعلام طرح مذکور به خبرگزاری ایسنا گفت که ساماندهی کودکان خیابانی خارجی که بیشتر آنان را افاغنه تشکیل می دهند، از وظایف بهزیستی نیست و این کار برعهده اداره اتباع خارجی می باشد.

وی همچنین افزود که چون این کودکان شناسنامه و کارت شناسایی ندارند، بهزیستی برای دادن کمک به این کودکان - از نظر ذی حسابی - دچار مشکل می شود.
READ MORE...

09 November 2009

ماهی يک تا دو کودک گلفروش درتصادف در جاده بهشت زهرا

روشنگری. خبرگزاری فارس در گزارشی از دختران گلفروش در جاده بهشت زهرا مطلب را به طرف سودجويی پدران جهت ميدهد. آيا نظام اسلامی حاکم برايران به وفور تعداد پدرانی انجاميده که استثمار مرگبار کودک خود را بر حفاظت از او ترجيح ميدهند؟ و آيا با اين روش ميتوان رواج کار کودک در نظام تحت سيطره فقيه را توجيه کرد؟

خبرگزارى فارس:
گزارشى از بچه‌هايى كه مي‌گويند روزانه 300 هزار تومان درآمد دارند
‌استقبال دخترك گل‌فروش از مرگ با فرش قرمز
تمام پهناى خيابان پر از گل‌هاى پرپرى مي‌شود كه در گرگ و ميش هوا، قرمزى آن، اضطراب بدى به دل هر رهگذرى مي‌اندازد. تظاهرات بچه‌ها است انگار؛ همهمه، جيغ، ناله. دخترك با فرش قرمزى از گل به استقبال مرگ مي‌رود.

به گزارش خبرنگار اجتماعى فارس، درست 10 دقيقه به غروب آفتاب مانده است كه صداى زوزه ترمز يك ماشين توجه همه را به خودش جلب مي‌كند. تمام پهناى خيابان پر از گل‌هاى پرپرى مي‌شود كه در گرگ و ميش هوا، قرمزى آن، اضطراب بدى به دل هر رهگذرى مي‌اندازد.
تظاهرات بچه‌ها است انگار؛ همهمه، جيغ، ناله.
خيلى از ماشين‌ها با سرعت هر چه بيشتر از صحنه اين تصادف مي‌گذرند بي‌توجه به اينكه بيشتر آدم‌هايى كه در سينه قبرستان آرام گرفته‌اند ارابه مرگشان همين ماشين‌ها بوده‌اند.
كفش‌هاى دخترانه كوچكى زير لاستيك ماشين‌ها له مي‌شود و نفس‌هاى دخترك براى هميشه مي‌ايستد. راننده فرار مي‌كند.
جنازه دخترك به يك چشم بر هم زدنى روى آسفالت خيابان، زير كوهى از گل‌ها دفن مي‌شود. بچه‌ها دورش حلقه مي‌زنند. سياهى شب، زمين را هم مي‌گيرد. آمبولانس مي‌آيد.
بچه‌ها دوباره برمي‌گردند سر جايشان، كنار خيابان منتهى به خانه ابدى تهراني‌ها. به سمت ماشين‌ها مي‌دوند و ملتمسانه مي‌گويند: , آخرين شاخه‌هاى گل است همه‌اش را ببر 2 هزار تومان! �

*فروش گل به قيمت ماراتن مرگ

حاشيه سمت راست جاده منتهى به بهشت زهرا روزهاى پنجشنبه و جمعه كه مردم به زيارت اهل قبور مي‌روند پر مي‌شود از دخترها و پسرهايى كه ميانگين سنى آنها از 7 تا 15 سال است. شغلشان گل فروشى است، روابط عمومى و دوى بسيار قوى دارند. به محض اينكه ماشين كمى به سمت راست خيابان مي‌آيد شروع به دويدن مي‌كنند همزمان با ماشين مي‌دوند و خود را نزديك آن مي‌كنند اگر ماشين ايستاد كه حتما به طريقى به ماشين آويزان مي‌شوند و شاخه‌هايى از گل‌هايشان را مي‌فروشند اما اگر ماشين نايستاد فقط جانشان را به خطر انداخته‌اند بدون اينكه پولى به دست آورند.
دوباره تلاش مي‌كنند. ساعت كارشان بستگى به فصل دارد معمولا ساعت كارشان پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها از 10 صبح تا 6 بعد از ظهر است كه تابستان‌ها تا 8 شب هم طول مي‌كشد.
ستاره يكى از همين گل‌فروش‌هاى كنار جاده بهشت‌زهرا است. ستاره در حالي‌كه موهايش را زير روسرى كهنه‌ چهارخانه‌اش مخفى مي‌كند خودش را اين طور معرفى مي‌كند: ,اسمم ستاره است، 10 سالمه، كلاس چهارمم، با دختر خاله‌ام پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها مي‌آييم لب جاده گل مي‌فروشيم.�
او درباره اينكه چطور پنجشنبه‌ها كه مدرسه تعطيل نيست، گل فروشى مي‌كند و به مدرسه نمي‌رود، مي‌گويد: ,معمولا صبح پنجشنبه‌ها مدرسه هستم و به محض اينكه مدرسه تعطيل مي‌شود با دختر خاله‌ام به بازار گل كه در همين جاده بهشت زهرا و نزديك خانه‌مان است مي‌رويم و دسته‌هاى گل را مي‌خريم و كنار جاده مي‌رويم.�
يكى از دكه‌داران بازار گل، ستاره را مي‌شناسد و مي‌گويد: تعداد بچه‌هايى كه اينجا كنار جاده گل فروشى مي‌كنند خيلى زياد است اما تقريبا كسانى كه به طور ثابت هر هفته‌ مي‌آيند را ما مي‌شناسيم. ستاره هم يكى از فروشنده‌هاى ثابت است.

*درآمدهاى 300 هزار تومانى و نان آوران كوچك

ستاره در حالى كه براى بار دوم در يك روز به بازار گل مراجعه كرده و مي‌خواهد دسته‌هاى گل رز قرمز و داوودى زرد را بخرد، مي‌گويد: من خودم گل نرگس خيلى دوست دارم ولى چون عمر نرگس كوتاه است و قيمتش هم گران‌تر است اصلا نمي‌صرفد كه براى فروش، گل نرگس بخرم.
ستاره دسته‌هاى گل سرخ 50 تايى را از بازار گل 2 هزار تومان مي‌خرد و 5 تا 5 تا آنها را با نخ مي‌بندد و هر دسته 5 تايى را هزار تومان مي‌فروشد. به گفته او اگر گل‌هاى بازار، كهنه باشند مي‌شود با قيمت كمترى گل‌ها را از بازار خريد.
يكى از مغازه‌داران بازار گل درباره درآمدهاى اين فروشندگان كوچك مي‌گويد: گل فروش‌هاى كنار جاده درآمدهاى خيلى خوبى دارند چون ما گل‌هايمان را با قيمت كمترى به آنها مي‌فروشيم و آنها هم سود خوبى را روى قيمت‌ها مي‌كشند و به مشترى مي‌فروشند به طور ميانگين بين 250 تا 300 هزار تومان در روز درآمد دارند اما خوب بايد توجه كرد كه فروش گل در اينجا فقط 2 روز در هفته است.
كارگر يكى از مغازه‌هاى محل عرضه مستقيم گل با تاكيد بر اينكه اگر روزى 100 ميليون تومان هم به او بدهند كنار جاده گل فروشى نمي‌كند مي‌گويد: ‌درآمدهاى گل فروش‌هاى كنار جاده خيلى خوب است تقريبا روزى 200 هزار تومان فقط سود مي‌كنند اما واقعا اين كار بازى كردن با جان آدم است اينها براى 200 هزار تومان، هزار بار تا پاى مرگ مي‌روند.
ستاره كه هنوز در گوشه بازار گل مشغول دسته كردن گلهاست درباره درآمدش مي‌گويد: ما روزى 10 هزار تومان درآمد داريم. وقتى ستاره اين جمله را مي‌گويد همه مردهاى مغازه دار اطرافش مي‌خندند. يكى از پسرهاى گل فروش هم كه آنجا بود و تقريبا 15 سال داشت براى اينكه تفاوت رقم درآمدى كه ستاره و مغازه‌داران گفتند خيلى زياد نباشد بعد از خنده مغازه‌داران گفت: من هم كنار جاده گل مي‌فروشم اگر شانس يارمان باشد روزى 200 هزار تومان هم درآمد داريم ولى معمولا روزى 100 هزار تومان است. به محض تمام شدن حرف‌هاى اين پسر بقيه بچه‌هاى گل فروش كه ديگر دورمان حلقه زده بودند تمام حرف‌هاى او را تاييد كردند.
درآمد روزانه بين 200 تا 300 هزار تومان براى يك نوجوان بين 10 تا 15 ساله رقم بسيار بالايى است نوجوانى كه در اين سن به راحتى نمي‌تواند شغلى داشته باشد وسوسه‌هاى اين شغل برايش رنگ و لعاب ديگرى دارد. تمام خطرات اين شغل را با پوست و گوشت لمس مي‌كند و از نزديك مي‌بيند اما روياى دست يافتنى درآمدش دلش را مي‌برد، مثل ستاره كه مي‌گويد: ,اين شغل خيلى ترسناكه اما مجبورم، پول نداريم.�

*دروغ بي‌پدرى براى سوزناك شدن تراژدى

ستاره از آرزوهايش كه مي‌گويد بزرگترين آرزويش پولدار شدن و عروسى با يك مرد پولدار است كه ديگر مجبور به گل فروشى نشود. از ستاره درباره پدرش مي‌پرسم مي‌گويد: ,پدرم مرده است.� همه دوستانش هم تاييد مي‌كنند كه پدر ستاره، مرده است. از هر كدام از بچه‌هاى گل فروش درباره پدر خودشان هم كه مي‌پرسم همه آنها مي‌گويند پدرشان مرده است و آنها به دليل نداشتن پدر مجبور به تهيه مخارج زندگى از طريق گل فروشى شده‌اند.
اين موضوع خيلى تعجب آور بود كه از حدود 10 نوجوان گل فروش يك نفر هم پدر ندارد.
موضوع را از يكى از مغازه داران بازار گل پرس و جو كردم او كه پيرمردى مسن بود و مي‌گفت كه سال‌ها در اين بازار گل، كار مي‌كند تاكيد مي‌كند: اگر از 100 نفر از اين بچه‌ها بپرسى پدر دارند يا نه، عين 100 نفر آنها مي‌گويند كه پدر ندارند تا دلتان بيشتر به حالشان بسوزد و از آنها خريد كنيد.
اين پيرمرد ادامه مي‌دهد كه بخش عمده اين بچه‌ها افغانى هستند و پدر كارگر دارند بچه‌هاى ايرانى هم كه گل فروشى مي‌كنند عمدتا پدرشان در همين زمين‌هاى اطراف بهشت زهرا كشاورزى مي‌كنند.

*از هندوانه‌هاى رنگ شده تا گل‌هاى اسپرى شده براى مرده‌ها

مدتى است كه هندوانه‌فروش‌هاى كنار جاده‌ها و خيابان‌ها هندوانه‌اى را كه به دو نيم قاچ كرده‌اند با رنگ قرمز رنگ مي‌كنند، تا بيشتر نظر مردم را براى خريد جنس اعلايشان جذب كنند اما اين رنگ قلابى به همين جا ختم نمي‌شود گل‌هايى كه كنار خيابان فروخته مي‌شوند با اسپري، رنگ مصنوعى مي‌شوند.
رحمان كنار جاده بهشت زهرا مشغول رنگ كردن گل‌هاى داوودى زرد است، وسط هر گل زرد را قرمز مي‌كند. ستاره، رحمان را معرفى مي‌كند، او درباره علت اين كار مي‌گويد: رنگ زرد به چشم مردم نمي‌آيد اما وقتى وسط گل زرد را قرمز مي‌كنيم هم قشنگ‌تر مي‌شود هم مردم كه با ماشين عبور مي‌كنند چشمشان زودتر گل قرمز را مي‌بيند.
گل‌هايى مثل گلايول از قديم رنگ مي‌شدند به طورى كه گل را كه پس از چيدن در آبى كه آغشته به رنگ بود مي‌گذاشتند و رنگ از طريق بافت‌هاى ساقه و گلبرگ‌ها به گل مي‌رسيد اما امروز حتى گل گلايول هم با اسپري‌هايى كه كاملا شيميايى هستند رنگ مي‌شوند و رنگ‌هاى آنها به راحتى با يك تماس كوچك به دست‌ها و لباس‌ها منتقل مي‌شود.
درباره عمر گل‌هايى كه با اسپرى رنگ مي‌شوند يكى از مغازه‌داران مي‌گويد: اين روش فقط براى گل‌هايى كه براى اموات مي‌برند استفاده مي‌شود چون تمام منافذ گل با اين روش بسته مي‌شود و عمر گل خيلى كوتاه مي‌شود. البته بعضى از مردم هم با خريد اين گل‌هاى رنگ شده از ما گله دارند كه سنگ قبرهاى امواتشان، رنگ گرفته است و مجبور شده‌اند با تينر، رنگ آن را ببرند.

*شبح‌هاى اسكلت جمع كن!

معمولا هوا كه گرگ و ميش مي‌شود شبح‌‌هايى در بهشت زهرا ديده مي‌شود كه روى سرشان پر از اسكلت تاج‌هاى گلى است كه معمولا مردم براى مراسم مختلف اعم از روز خاكسپاري، هفتم، چهلم و سالگرد اموات خريدارى مي‌كنند. اين هم بخشى از كار بچه‌هاى گل‌فروش كنار جاده است.
با رفتن نزديكان و آشنايان اموات كار تازه عده‌اى از گل‌فروش‌هاى كنار جاده شروع مي‌شود آنها گل‌هاى روى تاج گل را جدا مي‌كنند و روى قبر مي‌گذارند و اسكلت چوبى تاج گل را كه عموما چند تكه چوب است كه به شكل مثلث به همديگر ميخ شده است را با خود مى برند.
عده‌اى اين اسكلت‌هاى تاج گل را به مغازه‌داران بازار گل براى استفاده مجدد مي‌فروشند و عده‌اى هم خودشان اين اسكلت‌ها را تزئين مي‌كنند و دوباره در كنار جاده به مردم عرضه مي‌كنند.

*مرگ 1 تا 2 كودك گل‌فروش در ماه

كمتر خبر رسمى از آمار مرگ و مير بچه‌هاى گل‌فروش در جاده بهشت زهرا منتشر شده است اما مغازه‌داران بازار گل مي‌گويند: تقريباً ماهى 1 تا 2 كودك گل‌فروش در جاده بهشت زهرا بر اثر برخورد خودروها جان خودشان را از دست مي‌دهند.
ستاره با چشمان خودش مرگ دوستانش را در كنار جاده ديده است، او مي‌داند كه چنين سرنوشتى دير يا زود در انتظار خودش است اما با لجبازى كودكانه‌اى مي‌گويد كه برايش مهم نيست كه چگونه بميرد مهم اين است كه فعلاً پول دربياورد.

*حضور پليس؛ كسادى بازار يا فرار از مرگ حتمي؟!

بر اساس تبصره يك ماده 55 قانون شهرداري‌ها مصوب سال 1344 "سد معبر عمومى و اشغال پياده‌روها و معابر عمومى و حريم راه‌ها براى هر كارى ممنوع بوده " و طبق تأكيد صريح اين قانون، شهرداري‌ها موظف هستند نسبت به رفع سد معبرها اقدام كنند از سوى ديگر در ماده 159 آيين‌نامه راهنمايى و رانندگى آمده است كه "هر گونه توقف كوتاه يا طولانى وسايل نقليه يا عابران پياده در خط‌هاى عبور و توقف در حاشيه راه‌ها براى عرضه، خريد و فروش كالا كه موجب تجمع اشخاص يا خودروها در آن محل، انحراف ديد، كاهش توجه رانندگان و احتمال وقوع تصادفات مي‌شود، ممنوع است. " اما وضعيت فعلى جاده بهشت‌ زهرا و حضور چشم‌گير بچه‌هاى گل‌فروش در حاشيه خيابان، حاكى از چگونگى انجام وظيفه مسئولان و عمل به قوانين را در آن‌ها نشان مي‌دهد.
شايد بارها جلسات متعددى در دستگاه‌هاى مربوطه براى ساماندهى اين وضعيت، تشكيل شده و تصميمات متعددى بر روى كاغذ نوشته شده باشد اما آنچه امروز، مهم است اين است كه اين بچه‌هاى گل‌فروش هنوز در حاشيه جاده بهشت زهرا هستند، نفس مي‌كشند و به دنبال به دست آوردن اسكناسي‌ همپاى ماشين‌ها مي‌دوند تا بميرند.
ستاره از پليس مي‌ترسد، تصوراتش از واژه "پليس " تغيير كرده است، "پليس " ديگر همان آقاى مهربانى نيست كه "اگر روزى ستاره دستش از دست مادر رها شد او را به مادرش مي‌رساند. " ستاره مي‌داند كه اگر كنار خيابان با دسته‌هاى گل ايستاده باشد و چشمش به پليسى بيفتد بايد با تمام توان از دست پليس فرار كند، فرار كند تا روز ديگرى كه پليس را در كنار جاده نبيند.
ستاره نمي‌داند اگر يك روز پليس در كنار جاده باشد شايد او يك روز بيشتر زنده بماند، شايد يك روز به آرزويش كه ازدواج با يك مرد پولدار است نزديك شود و هزاران شايد ديگر...
READ MORE...