07 June 2010

پيدا و پنهان کار کودکان در کارگاههای غير قانونی

خبرگزارى مهر
ای امروز، قربانيان فردا/
پيدا و پنهان کار کودکان در کارگاههای غير قانونی
کار کودکان جرم نيست، افتخار هم دارد چون از گرسنگی نجاتشان می دهد. روز کودکان کار در کارگاههای بدون نور و نمور چنان سپری می شود که شبشان. اينجا يک کشور آفريقايی نيست، ناصرخسرو تهران است که چرخ کارگاههايش را دستانی نحيف و کوچک می گردانند.

لوبيای قرمز کنسرو ته ماهی تابه آنقدر جلوی راه پله ورودی کارگاه در زير آفتاب مانده که به غذای حشره ها و مگسها تبديل شده است. البته اين تنها تصوير چشم آزار اين حياط دو سه هزار متری با اتاقهای دور تا دورش نيست. از دالان کم ارتفاع اين خانه که وارد می شوی صدای خرد شدن سرنگ نيمه استفاده در زير پا به گوش می رسد سرنگی که گويا در رفت و آمد از کوچه به داخل خانه وارد شده است. يکی از کوچه های خدابنده لو در ناصر خسرو تهران.

چشم را که از تصوير جوانی 27 ساله در کنار موتورش با سوزن نوک تيزی در دست که با کمال آرامش و امنيت کراک می کشد برداری وارد دالان اين خانه می شوی. خانه ای که در هر گوشه حياطش تکه مبل شکسته و کيسه های پر از خرده چرم و آشغالهای مختلف به چشم می خورد. ديوارهايی تيره از دوده چوب خانه نشان از اين دارد که ساکنان خردسالش برای شب نشينی دور آتش جمع می شوند.


اين خانه گويا عکسی سياه و سفيد از خاطرات گذشته است که روزگاری اتاقهای پرجمعيت آن پر از زندگی و شادی بود و حالا رنگ زندگی خود را باخته است. همان اتاقهايی که روزی پذيرای مستاجرهای جور واجور بود حالا تبديل به کارگاه شده است. پرده يکی از اتاقها را که کنار بزنی چند مرد قوی هيکل را می بينی که بعد از خوردن ناهار مفصل، بالشت به زير دست لم داده اند و استراحت روزانه خود را با چرت ظهر کنار گاز پيک نيکی شان تکميل می کنند. رئيس همه کارگاهها اينجا جمعند.

با ترفند رئيس خانه کودک ناصر خسرو که اتنهای همين کوچه قرار دارد به بهانه اين که با بچه های کارگاه برای آمدن به کلاسهای درس خانه کودک صحبت کنيم وارد يکی از کارگاهها می شويم. اتاق 20 متری با ديوارهای بلند روزنه نوری به جز در ورودی اتاق ندارد.

6 کودک 10 تا 13 ساله ايرانی و افغان به سرعت مشغول کار کردن هستند. يکی از روی الگو ورقه های چرم را قيچی می کند و ديگری که کمی سنش بيشتر است با چرخ مشغول دوختهای کناری کيف است. يک کارگاه توليدی کيف. از نوراحمد که سن بيشتری دارد و به نظر می رسد رئيس گروهشان است در مورد وضعيت کارشان سئوال می کنم.

"ساعت کاری ما از هشت صبح تا 12 شب است. شبها هم همينجا می مونيم. روز مزد کار می کنيم. حقوق من در ماه حدودا 300 هزار تومان است ولی بقيه بچه ها 200 هزار تومان می گيرند. دو تا سه سال کلاس بيشتر درس نخوانده ام. دو ماه به خانه کودک رفتم ولی بعدا وقت نشد که ادامه بدم. اينجا حمام ندارد و تهيه غذا هم با خودمان است. بيشتر بچه ها پولشان را برای خانواده شان می فرستند."

از پله های بلند اين کارگاه که پايين بيايی در مجاور آن کارگاه نساجی ديگری است. يک پسر 13 ساله در آن مشغول انجام کار است. بی اعتنايی اش به ورود ما نشان می دهد که علاقه ندارد غريبه ای وارد کارگاه شود و اضطراب در صورتش مشخص است، دلهره از اين که چيزی بگويد و صاحب کار خود را آزرده کند." در اين کارگاه سه نفر کار می کنند که 15 و 12 سال دارند. با سردی در مورد حقوقشان جواب می دهد که بين 150 تا 200 هزار تومان است."

کارگاهی در گوشه ديگر حياط قرار دارد که مردی ميانسال با شنيدن صدای ما از اتاق خارج می شود ولی کارگران آن همه بزرگسال هستند.

در انتهای همين کوچه کارگاه ديگری قرار دارد. آنقدر فاصله در با حياط و کارگاهها زياد است که به سختی صدای در زدن به کارگاه می رسد ولی باز به در زدن ادامه داده و نااميد نمی شوم تا اين که بالاخره از سوراخ گرد روی در متوجه می شوم که کسی برای باز کردن در با طمأنينه از دالان ورودی ظاهر می شود.

بعد از عبور از راهرويی 10 متری به حياط بزرگ گردی می رسيم که اتاق کارگاههايی دورتا دور آن وجود دارد. صدای ضبط صوت يکی از کارگاهها با آهنگ دلخراش چرخهای صنعتی اتاق ديگر رقابت می کند تا آرزوی يک لحظه سکوت به دل کارگران بماند. بوی تند چرم هم شامه را اذيت می کند.

از کودکی هفت ساله که پيش از اين در يکی از کارگاههای اين خانه کار می کرد سراغ گرفتيم. صاحب کارگاه جلوی در حاضر می شود تا مانع از ديد زدن ما به داخل کارگاه زيرزمينی اش که البته به خاطر تاريکی ديد چندانی ندارد شود. می گويد که مادر کودک هفت ساله او را از اين کارگاه به جای ديگری به کارگاههای رودکی برده است چون که از حضورش در کلاس درس خانه کودک ناراحت بوده ولی از لحنش پيدا بود که حقيقت را انکار می کند. يکی از مسئولان خانه کودک می گويد خود او به دليل اين که اين کودک صبحها يک ساعت از وقت خود را برای رفتن به اين کلاسها و يادگرفتن خواندن و نوشتن صرف می کرد عذرش را خواسته است و او به ناچار به کارگاهی ديگر رفته و از کلاسها هم محروم شده است. به سختی در تاريکی دو کودک ديگر ديده می شوند که جايگزين پسر بچه هفت ساله شده اند. ولی صاحب افغانی اجازه نمی دهد که با آنها صحبت کنيم. در اين ميان صاحب کارگاه طبقه بالايی که متوجه علت حضور ما شده با حرکت دست اشاره می کند که در اتاق رو به رو چند بچه کار می کنند.

ميرويس هشت ساله به زحمت قيچی بزرگ خياطی صنعتی را باز و بسته می کند تا کنار زيپ کيفها را مرتب کند. در حالی که دو زانو بر روی زمين نشسته، سرش به کار خودش است و قيچی حريص به انگشتش را باز و بسته می کند

"مير ويس" هشت ساله به زحمت قيچی بزرگ خياطی صنعتی را باز و بسته می کند تا کنار زيپ کيفها را مرتب کند. در حالی که دو زانو بر روی زمين نشسته، سرش به کار خودش است و قيچی حريص به انگشتش را باز و بسته می کند. صاحب کارگاهشان به همراه مرد ميانسال ديگری بر روی صندلی پشت دستگاه چرخ خياطی نشسته اند و ميرويس به همراه برادر و دو دوست هم سن و سال ديگرش بر روی موکت پوسيده ای که کفپوش زمين است کار می کنند. يکی الگوها را بر روی زمين مرتب کرده و کنار هم می چيند و بقيه قيچی به دست هستند. باورش سخت است ولی همين هشت دست کوچک روزی 50 کيف درست می کنند.

مير ويس تا متوجه ورود ما می شود از جا بلند شده و با صورتی سرخ و لبخند بی خبری کنار در می ايستد. فريدون 9 ساله، علی سجاد 11 ساله و علی سينای 10 ساله هم دست از کار می کشند و حواسشان به اين پرت می شود که چه کسی از آنها سراغ می گيرد. مسئول کارگاه که به نظر نمی رسد سنی بيشتر از 30 سال دارد پدر دو کارگرش است که البته اين طور وانمود می کند که بچه ها در کارگاه سرگرم هستند و بازی می کنند نه کار.

از بين اين چهار بچه تنها علی سينا که به خاطر جثه نحيفش به نظر پسر بچه ای هفت تا هشت ساله می رسد تنها دو سال به مدرسه رفته و بقيه تا حالا از درس و کتاب و مدرسه دور بوده اند ولی زمانی که مسئول خانه کودک ناصر خسرو از آنها می خواهد تا به کلاسهای درس اين خانه کودک بيايند بدون که منتظر اجازه از رئيس باشند به سمت کفشهای کتانی خود خيز برمی دارند.

رئيس کارگاه می گويد که ماهيانه 160 هزار تومان برای اجاره اين اتاق پرداخت می کند و به خاطر همين بايد شبانه روز کار کنند تا پول اجاره و دستمزد کارگرها در بيايد. وی که به همراه دو کودک خود حدود يکماه و نيم پيش به اميد زندگی بهتر به ايران آمده اند اجازه می دهد تا اين چند کودک برای ثبت نام در کلاس درس با ما همراه شوند.

در راه از مير ويس سئوال می کنم که تا چه ساعتی سرکار است و او معصومانه جواب می دهد تا 10 و 11 شب ولی علی سينا با وجود سن کمش متوجه می شود که ممکن است صحبت مير ويس برای پدرش دردسر ساز شود و با سرعت به ميان حرف او می پرد و می گويد ما از 9 و نيم صبح کار می کنيم تا 9 شب.

از برادر مير ويس می پرسم که آيا شبها در کارگاه می خوابند و او جواب می دهد که پيش دو برادر خود زندگی می کنند. اومی گويد که روزهای جمعه، تعطيلی آنهاست و اغلب به پارک می روند و بازی می کنند. دوست دارند به مدرسه بروند، از کار کردن راضی هستند چون می توانند برای مادر و تنها خواهرشان در کردستان پول بفرستند.

در راه بازگشت بچه ها از خانه کودک به کارگاهشان که حتی ورود برای چندمين بار به محوطه آن هراس آور است، ياد کنوانسيون حقوق کودکی می افتم که ايران در سال 72 به آن پيوسته و در آن کار کودکان ممنوع شده است.

ياد اين می افتم که در بند الف ماده 101 قانون برنامه چهارم توسعه کشور تاکيد بر ممنوعيت کار کودکان شده ولی گويا در اين کوچه پس کوچه های ناصر خسرو مرکز تجاری تهران در مقابل چشمان وزارت کار، کم نيستند کارگاههای نساجی و توليد مواد شيميايی که چرخشان با دستان کوچک و نحيفی می چرخد. کودکانی که از امکانات اوليه بهداشتی مانند حمام، تغذيه مناسب و مدرسه رفتن محرومند.

رئيس خانه کودک ناصر خسرو می گويد که بعضی از آنها 10 روز يکبار حمام می کنند و اغلب در موی سرشان شپش دارند.

در مورد آمار غير رسمی که چند سال پيش در مورد آزار جنسی اين کودکان در کارگاهها اعلام شد از فعال حوزه کودکان که ما را در تهيه گزارش از اين کارگاهها همراهی می کرد سئوال کردم و او جواب داد که در اين کارگاهها به علت فشردگی جمعيت و ويژگی خاص محيطی خطر آزار جنسی به کودکان وجود دارد و ما موارد بسياری از اين دست داشته ايم.

در اين کارگاهها به علت فشردگی جمعيت و ويژگی خاص محيطی خطر آزار جنسی به کودکان وجود دارد و ما موارد بسياری از اين دست داشته ايم

فعال کودک

وی ادامه می دهد که حتی در مواردی هم کودکان کم سن و سال در کنار صاحب کارگاه اقدام به مصرف مواد مخدر می کنند. البته اين گفته او جای تامل جدی دارد که معمولا اين آسيبها از سوی کارفرمايان ايرانی صورت می گيرد و صاحبان افغانی کارگاهها اخلاقيات را بيشتر رعايت می کنند و معتقدترند. او می گويد که با وجود غيرقانونی بودن بکارگيری اين بچه ها شرايط کاريشان نيز بسيار سخت و طاقت فرسا و حتی مشکلتر از بزرگسالان کارگر است در حالی که دستمزد بسيار کمی نيز در مقايسه با بزرگسالان می گيرند.

گزارش منتشر شده از سوی مرکز آمار ايران نشان می دهد بيش از دو ميليون و 500 هزار کودک کار در کشور وجود دارد که در معرض جدی کودک آزاری جسمي، جنسی و اعتياد قرار دارند.

کودکانی که در اتاقهای کوچک و تاريک بدون هيچ نوری صبح را شب می کنند تا بتوانند نانی برای خانواده شان بفرستند. تعداد اين کارگاههای غيرمجار در حاشيه امن بی نظارتی مسئولان، هر روز بيشتر می شود، صاحبان کارگاهها نيز با وجود کم توانی کودکان ولی به دليل اين که کم توقع تر هستند و حقوق کمتری طلب می کنند و دردسر کمتر و حرف شنوايی بيشتری دارند برای رسيدن به اهداف مالی شان برای اين نان آوران کوچک اشتغالزايی می کنند.

در اين کارگاهها بهداشت محيط و حقوق مسلم کارگران بالغ رعايت نمی شود چه برسد به حقوق کودکان که نياز بيشتری به توجه و برخورداری از ايمنی و سلامت و آموزش دارند. زندگی اين بچه ها بدون اميد به آينده ای روشن در کارگاههايی رقم می خورد که هر لحظه بايد منتظر يک حادثه و يا بيماری برای آنها بود.

.....................................

گزارش: ندا ريحانی

No comments:

Post a Comment