مصاحبه
June 15, 2010
سوسن بهار: کایلایش عزیز، یازده سال پیش برای اولین بار در ژنو بود، که خواستم با تو مصاحبه کنم. آن مصاحبه تبدیل به یک ماجرای خندهدار شد. چیزی که ماها (من و احسان) هنوز هم بعد از یازده سال با یادآوری آن میخندیم. آیا تو هم به خاطر داری؟ من میخواستم با تو مصاحبه کنم، اما این تو بودی که با من مصاحبه کردی. یازده سال از آن زمان گذشته است. یازده سال موفقیت آمیز برای گلوبال مارش. در طی این یازده سال من توانستم یک مصاحبهی کوتاه دربارهی جشن عروسی و ماجرای ازدواج زیبا و پُر از همبستگی انسانی تو و سومدآ در «بال اشرم» از تو بگیرم، که در «داروگ» چاپ شد. اما امروز میخواهم از تو دربارهی یک جنبش تاریخی مهم، یعنی رژهی جهانی علیه کار کودک و کمپین دفاع از حق کودکی سئوال کنم.
کایلایش ساتیراتی: من هم آن روز را در یازده سال پیش به خاطر میآورم، آن مصاحبهای که در ژنو من و تو با یک دیگر داشتیم. البته فقط یک ماجرای خنده دار نیست، بلکه شروع یک دوستی پایدار بین ما هم هست، که به مرور زمان تبدیل به یک رابطهی نزدیک و صمیمانه و خانوادگی شده است. نه فقط خانوادهی بزرگ گلوبال مارش در سطح جهانی، بلکه خانوادهی خود من نیز، همسرم فرزندانم و عروسم.. سوسن: من دربارهی تو قبلا زیاد نوشتهام. اما این جا به عنوان اولین سئوال میخواهم از خود تو بپرسم، که کایلایش ساتیراتی کیست؟ چه به لحاط شخصی، چه به عنوان یک فعال جنبش؟
کایلایش: من دبیر «گلوبال مارش» («رژه ی جهانی علیه کار کودک») هستم. تشکلی که در سطح جهانی و در صد کشور جهان وجود دارد و برای لغو کار کودک و حق تحصیل برای کودکان تلاش میکند. من همچنین دبیر کمپین حق تحصیل برای کودکان جهان هستم، که در صد و پنجاه کشور جهان تشکل دارد. و یکی از بزرگترین نهادهای اجتماعی است. این نهاد متشکل از کودکان، معلمان، اتحادیههای کارگری و وکلا ی امر تحصیل است. به عنوان یکی از اعضا و فعالین «بچوپان بچو آن دولان» («کمپین دفاع از حق کودکی») به آنها در پروژههای مختلفشان برای زنده و گرم نگه داشتن جنبش کمک میکنم. من همچنین با پروژهی RUGMARK کار میکنم، که همان تفکیک کردن کالاهایی است که در آن کودکان استثمار نشدهاند، به ویژه صنعت فرش. در «گروه بینالمللی کاکائو» و ممنوعیت کار کودکان در این عرصه هم فعالیت دارم. من همچنین در عالیترین گروه یونسکو به عنوان نمایندهی شهروندان از طرف نهادهای مردمی حضور دارم. دست آخر، اما نه به عنوان آخرین و کم اهمیتترین کار، وقتی در هندوستان هستم و دوست دارم با بچههایم در «بال اشرم» (مرکز توانبخشی کودکان رها شده از کار بردگی) باشم و با آنها - یعنی رهبران آیندهی کشورم- کریکت بازی کنم.
سوسن: از چه زمانی فعالیت را در زمینهی حقوق کودکان شروع کردی؟ به عنوان یک مهندس الکترونیک و یک ژورنالیست، چگونه به این عرصه روی آوردی؟
کایلایش: به طور واقعی من از سال 1980 تبدیل به یک فعال تمام وقت حقوق کودکان شدم. آن زمان بیست و شش ساله بودم. اما علاقهمندی و توجهام به این عرصه به زمانهای بسیار قبلتر از این تاریخ برمیگردد. اولین روز مدرسهی من، به نقطهی چرخش مسیر زندگی من تبدیل شد. در سن پنج شش سالگی، در روز اول رفتنم به مدرسه، پسرکی همسن و سال خودم را دیدم که درست توی درگاه مدرسه نشسته بود و کار میکرد. او پسرکی کفاش بود. دیدن این تناقض مرا شوکه کرد. سر کلاس درس، وقتی که همهی بچهها روی صندلیهاشان جا گرفتند، از معلم پرسیدم چرا این پسر به مدرسه نمیآید و کار میکند؟ معلم جواب داد، که آنها فقیرند و بنابراین برای او خوب است، که کاری داشته باشد. من قانع نشدم. یک روز تمامی شهامتم را جمع کردم و از پدر آن پسر، که با او کار میکرد، پرسیدم چرا پسرت را به مدرسه نمیفرستی؟ آن مرد لحظهای درنگ کرد و سپس گفت: من دارم سنت و ارث خانوادهام را حفظ میکنم. پدر من از بچکی کار کرده است، من از بچگی کار کردهام و پسر من هم حتما باید از بچگی کار کند. ما برای کار کردن آفریده شدهایم. بعضیها به دنیا آمدهاند، که کار کنند.
من عصبانی بودم. خیلی عصبانی از این که چرا بعضیها به دنیا میآیند برای قانونگذاری و بعضیها برای کار کردن؟ این نقطهی شروع حساس شدن من نسبت به کار کودکان و مردمانی بود، که با کارشان این دنیا را برای همه قابل زیستن میکنند؛ و همچنین جوانه زدن خواست برابری همهی انسانها در من. بعدها، به همین دلیل، من حرفهام را به عنوان مهندس الکترونیک کنار گذاشتم و به فعالیت در زمینهی لغو کار کودک پرداختم.
سوسن: زندگی تو، هستی و موجودیتات، بر روی زندگی میلیونها کودک در سراسر جهان تاثیر گذاشته است. اما این فعالیتها بر روی خود تو چه اثری بر جای گذارده؟
کایلایش: انگیزه و محرک من در این کار بیشتر معنوی است تا سیاسی. من این انگیزهی معنوی را به کلید ارزش گذاری در زمینهی برابری اجتماعی و تساوی حقوقی انسانها ترجمه کردهام. بیان مردمی نمیتواند سیاسی باشد. این بیان عمیقتر و ریشههای معنویتر دارد. در این ترجمه، سه تن از رهبران معنوی و مدرن هندوستان الگوهای دوران کودکی من بودهاند. دیاناند، ویوه کاندا و مهاتما گاندی. من میدانم که هیچ کدام از اینها جواب قطعی به مسایل اجتماعی نداشتهاند، که بتوان به زبان کامپیوتر ترجمهاش کرد و همین طور هم راهکار دیرپایی برای مشکلات مختلف اجتماعی. در واقع، شاید هستهی درونی و جوهر گفتار بسیاری از متفکران و فعالین اجتماعی، ترکیبی از الهام من است.
مبارزهی من علیه کار کودک، هرگز از نوع خیریهای نبوده، بلکه مبارزه و تلاشی سیاسی بوده است. به دست آوردن عدالت، رهایی و امکان برابری برای تمامی کودکان جهان از یک سو و از سوی دیگر هم روحانی و معنوی بوده است. چرا که از نطر خدا همه برابرند، اما ستمکاران و حرص و آزشان برای استثمار و بهرهکشی و کسب قدرت و ثروت، باعث تبعیض و نابرابری بین انسانها شده است. و تاثیر زشتی به مثابه استثمار ضعیفترینها و ضربه پذیرترینها، یعنی کودکان مردم فقیر. و دست آخر این که، مهمترین چیزی که در هر لحظه به من الهام و انگیزه میبخشد، کودک است. کودکی که مستقل است و کوچک بودن من در مقابل او، که عامل ادامه و عمق بخشیدن به حرکت و جنبش لغو کار کودکی است.
همسر من، سومدا کایلایش، بسیار قوی است. او در تمامی زمینههای کاری من، مرا پشتیبانی و با من همکاری میکند. به علاوه، او فرزندانمان را سرپرستی میکند. کودکان ما در شرایطی بسیار متفاوت با سایر کودکان بزرگ شدهاند. آنها پدر و مادرشان را دیدهاند که مبارزه میکنند، رژه میروند و گاهی هم پدرشان را صاحبکاران کتک میزنند. پسر و دختر من هر دو به رژه رفتن با ما از سنهای زیر ده سالگی پرداختند. آنها مجبور بودند به طور مرتب مدرسه عوض کنند، وقتی که به من حمله میشد یا خانوادهام تهدید میگشت. اما آنها هرگز انرژیشان را از دست ندادند. ما همه میدانیم، که تغییر این انرژی کار سادهای نیست.
سوسن: نظرت الان راجع به مارش چیست؟
کایلایش: یک مارش یا «یاترا»، یک چمنزار سرسبز و پُر از ریشههای آگاهی برای کمپین عدالت خواهی است. جنبش، یعنی زایش شگرف همبستگی برای بر طرف کردن یک مساله و مشکل اجتماعی. از زمانهای بسیار قدیم، جنبشها برای مبارزه و پروپاگاند و فعالیت حول مسایل و مشکلات اجتماعی پا گرفتهاند. مسالهی کار کودک هم به مثابه یک مشکل اجتماعی از جنبش نیرو گرفته است، از جمله از جنبش جهانی لغو کار کودک و «رژهی جهانی علیه کار کودک» در سال 1998، که طی آن راهپیمایی هشتاد هزار کیلومتری کودکان کار در صد و سه کشور، جامعهی جهانی را متوجه کار کودکان ساخت و منجر به کنوانسیون 182 «سازمان جهانی کار»، یعنی کنوانسیون منع اشکال کار پُر مخاطره برای کودکان، شد. در هندوستان، منظورم شبه قارهی هند است، رژه و مارش شکل مناسبی برای پیشبرد جنبشهای مردمی و اجتماعی بوده است.
در سال 1992، «ب. ب. آ» (بچ.پان بچو آندولان)، کمپین دفاع از حق کودکی، رژهای را علیه کار کودک از «ناگار»، قلب صنعت قالیبافی، به طرف دهلی شروع کرد.
رژهی «شیکشا» در 2001، که تقریبا سرتاسر کشور را در بر گرفت، نه تنها علیه کار کودک و حق تحصیل جنبشی به راه انداخت، بلکه باعث تصویب حق تحصیل رایگان و اجباری برای همهی کودکان زیر چهارده سال شد. رژهها ابزار مناسبی برای مبارزهی اجتماعی، به ویژه برای مشکلات وسیع اجتماعی، بودهاند. رژهها در واقع مناسبترین استراتژی برای جنبشهای وسیع اجتماعی علیه جرم و جنایتهای اجتماعی، از جمله کار کودکان، بودهاند. من در جنبشهای بسیاری شرکت کرده و آنها را سازمان دادهام و به این نتیجه رسیدهام، که حضور قربانیان در یک رژه و به دست گرفتن رهبری توسط خود آنها و امکان و فرصت بیان دردهاشان را به آنها دادن بسیار مهم است. آن هم رو به جامعه و رو در رو با جامعه، این حرکت بسیار برندهتر و تاثیرگذارتر از بسیاری سمینارها و بحثهای آکادمیک و فرهنگی دربارهی آن است. این نوع حرکت، بیشترین امکان را برای سازماندهی، جلب توجه افکار بینالمللی، یافتن همکار، ساختن تشکل و انعکاس مطبوعاتی همیاری شهروندان از گروههای مختلف اجتماعی را برای ما به همراه داشت و توانست یک جنبش قوی اجتماعی بسازد و خواست سیاسی در جامعه در این باره را تقویت کند.
سوسن: در تبیین تو، تفاوت این جنبش با سایر حرکتها در چیست؟
کایلایش: جنبشها از ایدهآلها برای تغییر مایه میگیرند. با برنامهی منظم و اعتقاد راسخ و تحت رهبری قوی و همگامی عمومی. جنبشها اهدافی قابل قبول دارند. شکلگیری یک جنبش ممکن است به کندی و بطحی باشد و نسبت به اهدافش ارزیابی دقیقی نکرده باشد، اما خود پروسهی فعالیت و حرکت یک جنبش با خودش دگرگونی و درک و فهم و راهکارهای جدید به ارمغان میآورد. امید خلق میکند، تاثیر میگذارد، و صداها و نفسها را جمع میکند. در وجه دیگر، سنت مبارزاتی و پروژهی کاری ادامه مییابد.
ان. جی. اوها محدودیتهای خاص خودشان را دارند. ممکن است بتوانند به گروهی از مردم کمکهای معینی بکنند، ولی هرگز نمیتوانند عموم مردم را مخاطب قرار دهند و نهایتا بر مشکل همهی آنها فائق آیند.
سوسن: مشکلترین بخش کار تو چه بوده و هست؟
کایلایش: بزرگترین مشکل من همان مسالهی قدیمی و تاریخی «میان دارا و ندار دریایی فاصله است»، میباشد. اختلاف طبقاتی، کاستهای مختلف جامعهی هندوستان، که برای نگاه داشتن وضعیت موجود و رفتار و کردار اجتماعیشان از هزاران دلیل و برهان و تفکرات عقب مانده کمک میگیرند. و در این میان، آسیب پذیرترین بخش همان کودکان محرومی هستند، که مورد استثمار قرار دارند.
سوسن: و بهترین خاطره و مثبتترین انرژیای که از کارت به عنوان دبیر «گلوبال مارش» گرفتهای، چه بوده است؟
کایلایش: من به مادری برخوردم، که تمامی امیدش را برای باز یافتن دختر و پسرش که مورد تجارت انسان قرار گرفته بودند و به کار بردگی کشیده شده بودند، از دست داده بود و دائما اشک میریخت. کودکانش را، به اتفاق همکارانم، از بردگی آزاد کردم و به آغوشش باز گرداندم. دیدن فروغ آزادی در چشمان غمزدهی بردهی آزاد شده و مادر او و خندهی دلنواز آن دو، که تمامی صورتهای زجر کشیدهشان را فرا گرفته بود، برای من به عنوان پدر و به عنوان دبیر «گلوبال مارش»، زیبا و انرژیزا بود. همین طور دیدن رشد و بالندگی «گلوبال مارش» و جنبش لغو کار کودک در سطح جهانی و این که چگونه گروههای مختلف کودکان، اتحادیههای کارگری، معلمان، کارگران، فعالین اجتماعی، گروهها مذهبی و برخی بخشهای خصوصی بر سر مقولهی لغو کار کودک به این جنبش پیوستهاند هم برای من زیباست و انرژیزا.
سوسن: آیا میتوانی یکی از زیباترین خاطرات دوران رژهی جهانی کودکان را با من و خوانندگان این سطور تقسیم کنی؟
کایلایش: در طول شش ماه رژه در صد و سه کشور جهان، با حضور کودکان، من در دنیایی از شادی غرق شدم. تجربهی بزرگ و ارزشمندی از حقیقت یافتن یک جمعیت بینالمللی، به ویژه توسط کودکانی که بیشترین زجرها را کشیده بودند، این استثمار شدگان، بردگان آزاد شده و یا کماکان کارگران خردسال از آسیا، آفریقا، آمریکا واروپا. هر کدام از آنها دارای انرژی بی نظیری بودند. از اخلاقیات، استعدادهای مبارزاتی، شوق و فعالیت سرشار بودند. در هر دقیقه و در هر قدم، همگامان من برگی جدید را در تاریخ حیات جامعهی بشری مینوشتند. من از هر ذرهی آن دوران، از تکه تکه و کلام به کلامش، لذت بردم. یکی از زیباترین خاطرهها من، البته در روز پایانی این مارش بود. هنگام وداع. دو پسر کوچک هندی و پاکستانی، که هر دو بردهی قرض آزاد شده بودند، یکی در زمینهی کار کشاورزی و دیگری صنعتی، به دلیل داشتن زبان مشترک - هر دو اردو صحبت میکردند- با هم خیلی دوست شده بودند. روز وداع، این دو را دیدم که با فاصله از هم نشستهاند و سعی میکنند به هم نگاه نکنند. من به سراغ هر دو رفتم و سعی کردم به هم نزدیکشان کنم. نمیتوانستم دوری این دو را از هم و قهرشان را هضم کنم. من نقش واسطه را بازی کردم و کمک کردم، که این دو حرف دلشان را به هم بزنند. ناگهان یک جملهی معترضه، همزمان، از زبان این دو به صورت فریاد بیرون پرید: چطور ملاقات دوبارهی ما امکان پذیر خواهد بود؟ هر دو مشکلات و تاریک بودن روابط هند و پاکستا ن را میدانیم، پس چطور میتوانیم همدیگر را ببنیم؟ لحظاتی بعد یکدیگر را چندین بار در آغوش گرفتند و با غصه گریه کردند. بعد از لحظهای «موهان» کوچولو و «تیمور» دوباره با هم فریاد زندند: چرا ما باید مرز داشته باشیم؟ چه کسی این مرزها را گذاشته است، که ما نتوانیم یکدیگر را ببنیم؟ ما بچهها به مرزها باور نداریم، اما شما بزرگترها این مرزها را میگذارید و ما را از هم جدا میکنید.
این فریاد با صدای دهها کودک دیگر، همگامان در رژه، قاطی شد. یک دیگر را در آغوش میگرفتند، میخندیدند و میبوسیدند و اشک میریختند. من هرگز عشقی را که این کودکان و بزرگترها به من نشان میدادند، فراموش نمیکنم. یک دختر بسیار زیبای کلمبیایی روی زانوان من نشست و به من گفت: تو پدر منی، میتوانی به جشن ازدواج من بیایی و مرا کمک کنی؟ برایم آرزوی خوشبختی کنی؟ دخترک کشاورز کوچولوی آفریقای جنوبی داد کشید: نه! نه! تو باید قول بدهی در اولین پرواز هواپیمایی باشی، که من خلبان آن خواهم بود. یکی دیگر گفت: تو باید اولین مهمان هتلی باشی، که من صاحب آن خواهم شد. کودکی فیلپینی گفت: وقتی که من دکتر شوم، تو پیر میشوی و به به دکتر نیاز داری. باید قول بدهی، که من دکتر خصوصی تو باشم. و من در تمامی این لحظات آرزو میکردم، که بتوانم به همهی آنها بگویم چشم! میدانی، هر زمان که در هتلی میمانم، هر وقت در هواپیمایی نشستهام، هر وقت به عروسیای دعوت میشوم، یا برای چکآپ نزد دکتری میروم، همیشه دلم برای دخترانم و پسرانم و همگامانم در رژه تنگ میشود.
سوسن: دربارهی جنبشمان چه فکر میکنی؟ چه باید بکنیم، که بتوانیم آن را سر پا و زنده نگاه داریم؟
کایلایش: اجازه بده صراحتا اعتراف کنم، که هدف «گلوبال مارش» و جنبش ما کار اصلیاش را از پیش نبرد. جنبش به پیش میرود و باید برود، تا زمانی که ما بتوانیم کار کودک را تبدیل به یک افسانه کنیم و به بایگانی تاریخ بسپاریم. و ما باید به پیروزی آن اعتقاد داشته باشیم و خوش بین باشیم. این خوش بینی و اعتقاد بر مبنای مادی قرار دارد، که به چند نمونهی آن اشاره میکنم:
اول: کنوانسیون 182 «سازمان جهانی کار» دربارهی حداقل سن کار کودکان، تقریبا توسط تمامی کشورهای جهان پذیرفته شده است. و این به معنی آن است، که دوران انکار مقولهی کار کودک و شکاکیت سیاسی به سر آمده است.
دوم: مقولهی تحصیل کودکان به یک امر در دستور کار و سیاسی تبدیل شده است، هم در سطح محلی و هم فراکشوری.
سوم: شرکتها و کارخانهها دیگر نمیتوانند وجود کار کودکان در تولیداتشان را انکار کنند و این باعث آبروریزی آنهاست. موسسات تجاری زنجیرهای زیر فشار زیادی از جانب افکار عمومی برای ضمانت کردن این امر قرار دارند، که محصولاتشان توسط کار کودکان تهیه نشده است.
چهارم: جامعهی بشری و مطبوعات نظر مساعدی به لغو کار کودک دارند. و جنبش لغو کار کودک از محیط مناسبی برای رشد و بسط برخوردار است. ما اعضای جنبشمان را تشویق میکنیم و همچنین همکارانمان را و سعی میکنیم، که از تمامی امکانات به نفع لغو کار کودکان استفاده کنیم. اعضای ما، همکاران ما، نقش مهمی در تصویب کنوانسیونها و تهیهی کمک مالی برای ادامهکاری جنبش دارند. آنها همچنین در کمپین حق تحصیل، از دولتها و از جامعهشان میخواهند، که بودجهی معین و امکانات فعالیت برای امر تحصیل کودکان را در اختیار آنها قرار دهند. تحصیل رایگان اجباری با کیفیت بالا برای همهی کودکان. بسیاری از همکاران ما صرف نظر ازمسئولیت اجتماعیشان و امر امرار معاششان، صمیمانه به این فعالیت میپردازند. من قبول دارم، که همهی اینها هنوز کافی نیست. «گلوبال مارش» باید به طور واقعی به رهبر مبارزه برای لغو کار کودک تبدیل شود. و همین طور باید یک گردهمآیی سراسری داشته باشد، تا دوباره انرژیاش را باز تولید کند و ساختار سازماندهی جدیدش را در این دوره بنا نهد.
www.darvag.com
darvag_darvag@yahoo.com
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment