16 October 2009

دفاع از جان بهنود شجاعی وظیفه طبقه کارگر بود


دفاع از جان بهنود شجاعی وظیفه طبقه کارگر بود

بهنود شجاعی اعدام شد. دادگاه سرمایه او را به جرم قتل به چوبه دار آویخت. ارتکاب قتل توسط وی حادثه ای مربوط به چند سال پیش بود، زمانی که بهنود هنوز 17 سال هم نداشت و ماه های آخر 16 سالگی خویش را پشت سر می گذاشت. بهنود نه آدم کش بود، نه در روز وقوع حادثه قصد کشتن هیچ فردی را داشت و نه تصور می کرد که فردی به دست وی به قتل مي رسد. او با یک جوان همسال و همبازی خود نزاع مي كند. آن جوان با کشیدن چاقو بهنود را تهدید به قتل می کند و بهنود از ترس چاقوخوردن شیشه شکسته ای را بر سینه وی می کوبد. جوان مضروب بدين سان جان خود را از دست می دهد. دولت بهنود را دستگیر مي كند و به سیاه چال می اندازد و براي او حكم قصاص صادر مي كند. اين حكم به علت مخالفت ها و اعتراض هايي كه نسبت به آن مي شود چند بار به تعويق مي افتد تا اين كه سرانجام بهنود در روز يك شنبه 19 مهر 88 به دار آويخته مي شود.

مجازات اعدام به هر دلیل، در هر شرايط و از هر نوع اعم از قصاص و غيرقصاص، اقدامی جنایتکارانه است. شدت و وسعت این جنایت به نقطه اوج می رسد زمانی که محکوم به اعدام انسانی نوجوان و در مراحل آغازین پرورش، آموزش، شکوفايی و بلوغ انسانی خویش باشد. این که کدام رژیم سیاسی، زیر کدام اسم و رسم و با کدامین ادعاها و آرایش ها، حکم به اعدام می دهد، به رغم هر تفاوت و تمایز میان این رژیم ها، از جنایتكارانه بودن پدیده اعدام هیچ نمي كاهد. بانی، مروج، مقنن و مدافع حکم اعدام در جهان موجود، نظام بردگی مزدی و دولت های هار و درنده و خودکامه این نظام هستند. بنیاد سرمایه داری بر سلاخی و به آتش کشیدن تمامی آزادی ها و حقوق انسانی از جمله حق رشد، پرورش و تعالی فکری و جسمی انسان ها استوار است. رابطه خريد و فروش نيروي كار و تولید ارزش اضافي در همان حال رابطه تولید، بازتولید و خودگستری مدام بی حقوقی ها، نابرابری ها، حقارت ها، شقاوت ها، نفرت ها، زورگويی ها، اهانت ها، کینه توزي ها، خصومت ها، درنده خويی ها و همه روحیات و خصال و خصوصیات غیرانسانی است. در این جامعه، به اقتضاي موجودیت سرمایه، هیچ زمینه ای برای بالندگی عشق، دوستی، صلح، همنوعی و همزیستی برابر و آزاد انسان ها وجود ندارد. برعکس، هر میزان رشد این عواطف و احساسات در گرو تعرض به مبانی حیات سرمایه، عقب راندن نظام سرمایه داری از سنگرهای تهاجمی خود، اعمال فشار بر ساختار حاکمیت و مدنیت و نظم و قانون و عرف سرمایه است. این مبارزه می تواند آگاهانه، سازمان یافته، از سوی طبقه اجتماعی ضد بردگی مزدی، با هدف تغییر وضعیت حاضر و برپايی جهانی آزاد و انسانی باشد و می تواند با خواب و خیال و توهم معطوف به امکان اصلاح این نظام و انسانی شدن آن صورت گیرد. جدا از این ها جامعه سرمایه داری همواره شاهد بروز رفتار و رویدادهائی است که در قالب واکنش های کور، خشمگينانه، نا آگاهانه، مبتنی بر منافع محقر شخصی جاهلانه و غیرانسانی از نوع همان فکر، فرهنگ، ارزش های اجتماعی و اخلاقی پاسدار حاکمیت بربرمنشانه سرمایه بروز می کند و جامه عمل می پوشد. سرمایه همه این اشکال واکنش را خلق می کند و دولت های سرمایه داری در عین حال تمامی انواع این واکنش ها را جرم تلقی می کنند و همه را سزاوار عقوبت و مجازات می دانند. قانون و مدنیت و اخلاق و معیارهای اجتماعی سرمایه داری در واقع مرکز تقل و کانون تراکم این تناقض پردازی های بشرستیزانه است. سرمایه کشنده ترین شکل استثمار را بر عظیم ترین بخش ساکنان دنیا تحمیل می کند و همزمان اعتراض علیه استثمار و يا تشديد آن را جرمی عظیم اعلام می دارد. آزادی ها و حقوق انسانی را به رگبار می بنندد و در بند بند قوانین خود هر نوع انتقاد به سلب این آزادی ها و حقوق ابتدايی مسلم را مستلزم زندان و شکنجه و اعدام می داند. با تشدید هر چه بیشتر استثمار، ستم کشی ها و محرومیت ها، استثمارشوندگان و ستمکشان را ناگزیر به مبارزه، اتحاد، تشکل و جنگ و ستیز علیه وضعیت موجود می کند و همراه با همین روند هر شکل جدال و هر تلاش برای متحد شدن و سازمان یافتن و پیکار را با مجازات حبس و تیرباران و چوبه دار پاسخ می گوید. سرمایه در یک سو چند میلیارد انسان را در باتلاق گرسنگی غرق می کند، زیر فشار فقر و بی غذايی و بی دارويی آنان را به سوی دزدی سوق می دهد و در سوی دیگر شالوده نظم و مدنیت و قانون خود را بر زندان، قطع دست و اعدام همین انسان ها به جرم دزدی استوار می كند. افراد را آماج سبعانه ترین زورگويی ها قرار می دهد و مقابله با زورگويی را جرم اعلام می کند و سزاوار بدترین کیفرها می داند. امکان هر نوع آموزش و تربیت و مدرسه و سواد آموزی و فراگیری تخصص و طی مراحل لازم برای اشتغال را از انسان ها سلب می کند و فوج فوج مردم دنیا را راهی بازار خرید و فروش مواد مخدر می سازد. اما در همان حال انجام این امور را نقض مقررات و ارزش های اجتماعی تلقی می کند و وحشیانه ترین کیفرها را برای آن ها منظور می دارد. سرمایه همه شرايط لازم برای نابهنجاری ها، خشونت ها، اختلالات شخصیتی، روان پریشی ها و سلب آرامش و تعادل روحی کودکان را در جوامع مدام تولید و بازتولید می کند و گسترش می دهد و در همان زمان کودکان اسیر این بیماری ها و رنج ها و گرفتاری ها را در لباس بزهکار دستگیر می کند و تسلیم جوخه اعدام می نماید. شاید گفته شود که سرمایه داری در همه جوامع چنین نمی کند. ما پاسخ این سؤال را در جاهای دیگر و به مناسبت های دیگر داده ايم و در اینجا فقط به گفتن این جمله اکتفا می کنیم : آری در همه جا چنین نمی کند اما فقط به این دلیل که زیر فشار موج نیرومند جنبش های اعتراضی قادر به انجام این کارها در این سطح و این میزان و این ابعاد نيست.

به متن بحث باز گردیم. جرم ها از جمله جرائمی که مبنای صدور حکم اعدام قرار می گیرند بدون هیچ اگر و اما و استثنا توسط نظام سرمایه داری تولید می شوند. حال پرسش اساسی این است که آیا در این صورت، با توجه به ریشه یابی درست جرم ها، تا زمانی که نظام سرمایه داری به حیات خود ادامه می دهد، باید خواستار منع مجازات انسان هاي مرتکب جرم شد؟ جواب طبعاً منفی است. مبارزه علیه استثمار و بی حقوقی و جنایات و سبعیت ها و بربرمنشی های سرمایه داری، جدال علیه دیکتاتوری و خفقان و نبود آزادی ها، جنگ و ستیز با تبعیضات جنسيتی و هر نوع ستم و محرومیت، مبارزه برای نابودی تام و تمام نظام بردگی مزدی حق محرز و مفروض و از جمله بدیهی ترین و بارزترین حقوق انسانی در همه نقاط این دنیا است. اين همان مبارزه سياسي است و مبارزه سیاسی نه فقط جرم نیست بلکه قدرت سیاسی مخالف و سرکوب کننده آن است كه بايد مجرم به شمارآيد. پیکار برای از ميان برداشتن سرمایه داری نه تنها جرم نیست بلکه تنها راه رهايی واقعی انسان از شر مصائب كنوني است. مسئله تا اینجا روشن است و نيازي به بحث ندارد. سراغ اموری مي رويم که از حوزه اعتراضات سیاسی و مبارزه علیه وضع موجود بیرون است. در مورد اعمالي همچون دزدی، نزاع و ضرب و شتم، تجاوز جنسی، انواع شرارت ها و بالاخره قتل چه باید گفت و مبنای مجازات مرتكبان اين اعمال را در کجا باید جستجو کرد. به نظر ما، در اين مورد نيز پاسخ روشن است. سرمایه داری نظام بانی و باعث وقوع این اعمال است و ناگزير هر نوع عقوبتی برای مرتکبان آن ها باید در عین حال کیفرخواستی واقعی، زنده، عملی و تعیین کننده علیه سرمایه داری باشد. در اينجا تمرکز ما بر حوادثی است که جرائم اجتماعی مهم ناميده می شوند و مرتکبان آن ها به مجازات اعدام محكوم می شوند. قتل در زمره مهم ترین این جرم هاست. اما اعدام قاتل فقط و فقط مضاعف كردن قتلی است که اتفاق افتاده است. سهل است، اگر در مورد قتل، قاتل به تصادف مقتول را مي كشد درمورد اعدام دولت به گونه اي عامدانه و آگاهانه و برنامه ريزي شده قاتل را مي كشد. بنابراين، اعدام نوعي قتل عمد دولتي است. به اين معنا، دولت سرمايه داري خود بزرگ ترين قاتل است. علاوه براين، هم قاتل و هم مقتول هر دو قربانيان نظام سرمايه داري هستند. هم کسی که دست به قتل می زند زیر فشار شرايط ناشي از ملزومات بقای سرمایه به قاتل تبدیل شده و هم انسانی که به قتل می رسد در سیطره حاکمیت مناسبات بردگی دچار این فاجعه شده و جان خود را از دست داده است. هم پدران و مادران و افراد خانواده قاتل هرچه می کشند از دست سرمايه داري می کشند و هم بازماندگان مقتول برای همیشه داغدار دردی هستند که سرمایه داری مسبب واقعی و اصلي آن است. این دولت سرمایه است که باید پاسخگوی معضلات هر دو سوی ماجرا باشد. با وقوع هر قتل در هر گوشه جامعه باید همه چشم ها به عوامل و ریشه های واقعی اقتصادی و اجتماعی فاجعه در عمق جامعه سرمایه داری دوخته شود. قاتل بیماری است که ویروس بیماری را سرمایه در شیرازه حیات او کشت کرده است و باید به عنوان یک مریض اجتماعی مورد مؤثرترین شیوه های درمان اجتماعی قرار گیرد. او اسیر نفرت و کینه ورزي و انتقام جويی، جهل، کمبود عواطف انسانی، فقدان پختگی و بلوغ و شعور بشری و نابهنجاری های دیگر روانی است. سرمایه داری مرداب پرورش این بیماری ها و عامل سرایت آن ها به انسانی است که مرتکب قتل شده است. برای رهايی چنین انسانی از چنگال قهر بیماری باید او را به بیمارستان، به آسایشگاه های روانی و به مراکز مجهز درمانی منتقل ساخت. باید دست به کار خشک کردن لجنزاری شد که کانون رشد و تکثیر ویروس های بیماری است. باید علیه شرايط اقتصادی و اجتماعی به وجودآورنده انسان های قاتل مبارزه کرد و این هر دو، یعنی درمان قاتل به مثابه بیمار و پیکار علیه نظام قاتل آفرین، را همراه با هم به پیش برد. آنچه بر مقتول رفته است طبعاً كمتر از دردی نيست که به جان قاتل افتاده است. او نيز جان خود را از دست داده و خانواده ای مصیبت زده و داغدار و چه بسا گرسنه را بر جای گذاشته است. برای جبران همه این خسارت ها نیز باید یکراست نظام بردگی مزدی را با قدرت هر چه بیشتر آماج حمله قرار داد. دولت سرمایه داری است که باید تمامی شرايط لازم برای التیام روحی بازماندگان و جبران هر نوع کسر و کمبود معیشتی و رفاهی آنان را فراهم سازد.

سرمایه داری در سراسر جهان و به طور اخص در جوامعی مانند ایران تمامی آنچه را که برای رشد، آسایش، پرورش عواطف و احساسات انسانی، آموزش اجتماعی و بالندگی شخصیت انسان ها لازم است همه و همه را سلاخی می کند و سود سرمایه داران می سازد. جهنمی می آفریند که در آن نفرت و انزجار و کینه ورزي افراد علیه همدیگر رایج ترین متاع است. وقوع قتل و پرورش انسان های قاتل و جانی طبیعی ترین پدیده های زندگی در این کشورها است. عمق و وسعت این رویدادهای جنايت آميز در جهنم سرمایه داری ایران از بسياري از جاهای جهان بیشتر است. دولت سرمایه داری ایران القا می کند که گویا اعدام قاتل راهی برای مبارزه با وقوع قتل است، توهمي که ابتذال آن بیش از حد آشكار است. تا كنون نه تنها هيچ آمار وهيچ گزارشي رابطه مستقيم بين اعدام و كاهش قتل را نشان نداده است، بلكه شايد بتوان گفت كه اعدام خود از طريق دامن زدن به فضاي خشونت در جامعه سراسر خشونت و آدم كشي سرمايه داري به گسترش قتل و جنايت كمك مي كند. دولت سرمايه داري ايران از مجازات اعدام به عنوان قصاص و مرهمی بر جراحات بازماندگان مقتول یاد می کند، ادعای کریه و انسان ستیزانه ای که بازهم به همان میزان بی اساس و موهوم است. اعدام به وي‍ژه در شكل قصاص نه فقط درد بازماندگان مقتول را التيام نمي بخشد بلكه به عقب مانده ترين و وحشيانه ترين احساسات انتقام جويانه در آنان دامن مي زند.

بهنود شجاعی توسط سرمایه به قاتل تبدیل شد و توسط دولت سرمایه داری به جرم قتل به دار آویزان گردید. سرمایه مدام انسان ها را به سرنوشت بهنود دچار می كند. مادر مقتول نيز كه صندلي را از زير پاي بهنود كشيد باید بداند که عمق زخم و درد او برای هر انسان شرافتمندی قابل درك است اما او با صحه گذاشتن بر حکم دولت سرمایه نه فقط هیچ سر سوزنی تسلي نخواهد یافت بلکه با این کار آلودگی عمیق خود به خلقیات انتقام جويانه و انسان ستیزانه سرمایه داری را نشان داده است. او می توانست با عفو بهنود کارنامه انسانی والايی برای خویش باز کند اما اینک، برعکس، با آلودن دست خود به خون بهنود در كنار قاتلان او ايستاده است. کم نیستند مادرانی در کشورهای اروپايی که همچون مادر مقتول، فرزند خویش را در حوادثی مشابه از دست دادند اما آنان نه فقط به فکر هیچ نوع انتقام نیفتادند بلکه، برعکس، چاره کار را در سازمان دادن كارزارهای عظیم علیه شرايط و علل و ریشه های واقعی وقوع این جنایت ها جستجو كردند. این مادران با ابتکار و قدرت تدبیر خویش به انسان ها، به جامعه و به همه درس عشق و وداد و دوستی و احساسات پاک انسانی دادند. هر روز ده ها حادثه شنیع نظیر آنچه در مورد ماجرای بهنود رخ داده است در درون جامعه ما به وقوع می پیوندد. برای از بین بردن زمینه های مادی و اجتماعی این رویدادها، برای جلوگیری از این حوادث، برای جبران خسارات وارده بر مقتولان و خانواده های آنان و برای درمان قاتلان باید علیه سرمایه پیکار کرد. این کاری است که راه زندگی و رهايی طبقه کارگر است و درست به همین دلیل جای اين طبقه در اعتراض به اعدام بهنود شجاعی بسیارخالی بود.

مجازات اعدام الغا بايد گردد

كميته هماهنگي براي ايجاد تشكل كارگري

23 مهر 1388

http://www.hamaahangi.com/
khbitkzs@gmail.com

http://www.hamaahangi.com/goftar/behnood.html

.
READ MORE...

مصاحبه با مادر احسان نصرالهي مقتول پرونده بهنود شجاعي : از اعدام بهنود خيلي خوشحالم , احساس سبكي ميكنم

Here is the beginning of my post. And here is the rest of it. READ MORE...

14 October 2009

فحاشی کیهان شریعتمداری به نازنین افشین جم، فعال کمپین علیه اعدام کودکان


حمله لمپني و شوينيستي كيهان شريعتمداري به نازنين افشين جم محكوم است!

روز شنبه ۱۰ اكتبر٬ كيهان شريعتمداري٬ از روش نخ نما و قديمي لمپني استفاده كرده و بسوي نازنين افشين جم٬ يك زن فعال مدافع حقوق انساني لجن پراكني كرد. كيهان در ميان مشتي " افشاگري" و حملات زهرآگين ٬ اين فعال مخالف اعدام كودكان را " فاحشه" خطاب داده و به خيال خام خود٬ به اين ترتيب پاسخ فعاليتهاي حقوق بشري نازنين را داد!!. فاحشه خطاب كردن يك زن در فرهنگ زن ستيز اسلامي نهايت حمله به زنان است.
. در حاليكه در يك جامعه معمولي ٬ تن فروشي ٬ يك پديده دردناك قرن و يك شغل براي زنان و يا مرداني است كه براي امرار معاش به آن تن ميدهند.در فرهنگ لمپني اسلامي٬ اين كلمه براي حمله به زنان و توهين و تحقير آنها به كار برده ميشود و البته اين بدترين توهين به يك زن در چنين فرهنگي است.

در اين فرهنگ زن يك وسيله تمتع جنسي براي آخوند و جنس مذكر است و وظيفه اش در قبال نفقه گرفتن٬ تمكين به مردان است. زن در فرهنگ زن ستيز اسلامي ٬ نه يك انسان برابر با مرد٬ بلكه موجودي است كه بايد كنترلش كرد. او را در حجاب يعني سلول انفرادي زنان محبوس كرد و اگر اين زن از اين كنترل به هر طريقي خود را رها كرده و به تنهايي در مورد زندگيش٬ فعاليتهاي اجتماعي و روابط شخصي اش تصميم بگيرد٬ او را تن فروش و فاحشه لقب داده و حمله به او را ميتوان سازمان داد و شروع كرد. هزاران زن با اين فرهنگ و اخلاقيات ناموس پرستانه و با فاحشه قلمداد كردن ٬ مورد اذيت و آزار قرار گرفته و يا حتي قرباني قتل ناموسي شده اند.

مستقل ازاينكه شما در مورد فعاليت حقوق بشري و سياسي نازنين افشين جم چه نظري داشته باشيد٬ ٬ اين روش لمپني كيهان شريعتمداري را ميتوان و بايد محكوم كرد.

حملات وقيحانه اين چنيني كيهان به فعالين و نهادهاي مدافع حقوق انسان٬ جزيي از عملكرد دستگاه سركوب و كشتارحكومت اسلامي است. و كيهان شريعتمداري يكي از مهمترين نهادها درتبليغ و سازمان دادن حمله و كشتار و تجاوز و سنگسار در ايران بوده و در پرونده سياه اين " روزنامه" شانتاژكردن و حتي سازماندهي جنايات متعددي ثبت شده است. اگر اين حملات عليه نازنين افشين جم از سوي هر رسانه اي در يك جامعه عادي اتفاق مي افتاد٬ او ميتوانست از نويسنده شكايت كند٬ اما فعلا كيهان شريعتمداري و حكومت جنايتكارش به كسي پاسخگو نيست.

اين اوضاع البته در حال عوض شدن است ٬ به يمن مبارزات گسترده ميليونها نفر در ايران٬ ميليونها جوان كه به حكومت اسلامي و سنتها و فرهنگ زن ستيز و ضد انساني اسلامي جواب " نه " داده اند٬ به يمن مبارزات گسترده سازمانهاي مدافع حقوق انسان اين اوضاع در حال تغيير است. دير نيست روزي كه همه اين جانيان و سران و دست اندركاران جديد و قديم اين حكومت در دادگاههاي صالحه بجرم جنايت عليه بشريت محاكمه و مجازات شوند.

لمپنيزم اسلامي و حمله به اين شيوه نازل و رذيلانه ازسوي كيهان شريعتمداري را محكوم كنيد.


مينا احدي

۱۴ اكتبر ۲۰۰۹

minaahadi@aol.com
.
READ MORE...

سیزده آبان، روز دانش آموز یا روز سفارت گیری؟!

مهران محبوبی

بعد از 13 آبان 1358 که در این روز سفارت گیری آمریکا در تهران صورت گرفت، این روز بیشتر با آن تداعی می شود تا روز دانش آموز. براستی این واقعه سیاسی سرنوشت جامعه ایران را تغییر داد.
بعد از انقلاب روزی نبود که مردم از دانش آموز و دانشجو و دیگر اقشار مردم با تظاهرات خود خواسته های خود را عنوان نکرده و در خیابان ها حضور بهم نرسانند. این حول و هوای انقلابی آن روز ها قبل از سی خرداد شصت بود. در این روز هم بخاطر روز دانش آموز در تهران و دیگر شهر های ایران از طرف سازمان های چپ آن زمان تظاهرات مختلفی در سطح شهر بر پا شده بود. من هم در یکی از آنها در تهران شرکت کردم.. ما با همین کسانی که الان نو جوانان ما را در تظاهرات خیابانی بقتل می رسانند و یا اعدام و شکنجه و تجاوز می کنند همان روز ها بشکل دیگری آشنا می شدیم. تظاهراتی بود از طرف یکی از سازمان های چپ آن زمان ترتیب داده شده بود. عده بسیاری بودیم. از وسط خیابان حرکت می کردیم. نیرو های حزب اللهی چماق بدست به صف ما حمله کردند ولی نتوانستند تظاهرات ما را بهم بزنند. آنزمان رژیم تثبیت نشده بود و جو انقلابی بود و هنوز رژیم نمی توانست با نیرو های انتظامی و غیره ضربه های کاری به صف مردم بزند. ما هم در مقابل اشان ایستادیم و این چماق بدستان را فراری دادیم. صف تظاهرات کنندگان اکثرا نوجوانان زیر 18 سال بودند و ما که بزرگتر های آنها بودیم توانستیم این اوباشان آنروزی را فراری دهیم. این اوباشان حزب الله ای راه دیگری را پیش گرفتند. آنها بدورن صف ما بدون چماق رخنه کردند و شروع به دهن به دهن با دختران و پسران نو جوان ما شدند. با دیر متوجه شدن ما آنها توانستند با کلمات رکیک و آلت تناسلی خودشان را به دختران و پسران نشان دادن ، سعی در ترساندن آنها و پراکنده کردن اشان شوند. من و رفیقم که این صحنه را دیدیم بسیار اعصبانی شدیم و به آنها هجوم بردیم و آنها را از صف جدا کرده و صف خودمان را کماکان جلو می بردیم. این نیرو ها ول کن نبودند تا رسیدیم به نزدیکی های دروازه دولت دو سه چهار راه مانده به سفارت آمریکا که الان خوب حضور ذهن ندارم. این نیرو های لمپن حزب الله ای مدام با کشاکش با ما سعی در جلوی پشروی ما را داشتند. یک لحظه متوجه شدیم که دانش آموزان پشت سر ما دیگر نیستند و با عده کمی پشت خود فقط ما هستیم که با این جوانوران حزب الله ای داریم مدام زور آزمایی می کنیم و با هول دادن، آنها را در جوب می اندازیم. یک بازی زور آزمایی شده بود. راستش ماهم پیروز بودیم. ما هول بده و آنها هول بده. یکباره همه امان مکثی کردیم و محو تماشای تظاهرات دیگری شدیم که از جلوی ما می گذشت. آری این همان تظاهراتی بود که دانش آموزان با محو آن شدن دیگر در پشت ما نبودند. ما و چند حزب الله ای دست از زور آزمایی دیگر برداشتیم و شروع به تماشای تظاهرات مربوطه شدیم. این تظاهرات در صف اول اش جناب آقای خوئینی ها با دانشجویان خط امام بودند که از جلوی ما می گذشتند تا به سفارت آمریکا بروند تا ماجرای گروگان گیری را راه بیاندازند.
دقیقا یادم می آید خمینی درست دو هفته تمام هیچ صحبتی در این باره سفارت گیری نکرد. فقط نخست وزیر وقت مهدی بازرگان سخت این عمل را محکوم کرد. این سفارت گیری 444 روز بطول کشید و با شرط کنار رفتن جیمی کارتر از مسند ریاست جمهوری و جایگزینی ریگان 52 گروگان سفارت آمریکا دقیقا بعداز سوگند خوردن آزاد شدند. البته باید خاطر نشان کرد که ایران رابطه اش را بپاس خدمات آقای هویزر که ارتش آمریکایی شاه را به خمینی تحویل داده و عذر شاه را خواسته بود رابطه اش را با آمریکا قطع نکرد و این تنها خود آمریکا بود که در همان بهار 1359 قطع رابطه با ایران را به سرانجام رساند. کارتری که با حقوق بشرش شاه را از میدان بدر کردد دیگر نمی توانست در مقابل جمهوری اسلامی صحبتی غیر از حقوق بشر کند و این با سیاست های روز آمریکا و عامل سرکوب انقلاب مردم ایران توسط جمهوری اسلامی خوانایی نداشت. البته نا گفته نماند که ماجرای ایران گیت ریگان با جمهوری اسلامی چند سال بعد بر ملا شد و رسانه های غرب را بیشتر بخود مشغول کرد و در ایران کاملا مسکوت نگه داشته شد.
حال باید گفت الان که بعد از 30 سال کماکان این سیاست دغل جویانه هر دو طرف جمهوری اسلامی و آمریکا بر ملا شده و چطور مردم ایران در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند و آمریکای " شیطان بزرگ" دست زیر شانه آن می گیرد و در مجامع بین المللی طرف مذاکره خود قرار میدهد و ابدا کلمه ای از حقوق بشر در مقابل آن نمیزند، ما نباید در این روز به خیابان ها بیاییم و این سیاست مزورانه دو قطب تروریست جهانی را بر ملا کنیم و نیروی مردمی که این را بعهده گرفته هر چه بیشتر در این روز تقویت کنیم؟! واقعا اینروز روز مردم و دانش آموزان باید باشد یا روز سفارت گیری؟!
باید در این روز چه کنیم؟ ! آیا باید بگذاریم معرکه گیر های جمهوری اسلامی کماکان در صحنه باشند؟! یا باید به همان سبک که صف انقلاب ما حزب الله ای ها را به جوب می انداختیم عمل کنیم و صف این جانیان احمدی نژاد و جمهوری اسلامی را کنار بزنیم تا راه برای دانش آموزان و نو جوانان باز شود. باید علیه این جنایت هایی که در این چند ماه و سی ساله علیه آنها و قدیمی تر هایشان روا داشته اند صدای خود را به جهانیان برسانیم و این روز دانش آموز را هر چه با شکوه ترجشن بگیریم؟
مهران محبوبی
15 اکتبر

مرگ بر جمهوری اسلامی
زنده باد روز جهانی دانش آموز
.

READ MORE...

مرگ سه فرزند، فرجام اختلافات پيچيده يك زن و شوهر

اختلاف يك زن و شوهر كه تاكنون باعث قتل سه فرزندشان شده است اين بار پدر خانواده را به دادگاه كشاند.به گزارش خبرنگار ما پرونده اين خانواده از سال 83 و زماني كه پليس در جريان قتل جواني به نام فرزاد در خرمدشت تهران قرار گرفت، گشوده شد. بررسي ها نشان داد فرزاد به دست برادرش فرهاد به قتل رسيده است. شاهدان جنايت به پليس گفتند؛ جسد فرزاد روي زمين افتاده بود و برادرش فرهاد با دستان خون آلود بالاي سرش ايستاده بود، اما همين كه ما را ديد پا به فرار گذاشت. پليس ساعتي بعد موفق شد فرهاد را در خانه دستگير كند.متهم در بازجويي ها به قتل برادرش اعتراف كرد و گفت؛ پدر و مادرم با هم اختلاف داشتند و مدتي بود كه جدا از هم زندگي مي كردند. من از مادرم حمايت مي كردم و فرزاد حامي پدرم بود. البته خواهر و برادران ديگر هم دو دسته شده بودند، عده يي طرفدار پدرم و عده يي جانبدار مادرم بودند. اين مساله اختلاف شديدي بين ما ايجاد كرده بود. روز حادثه عمويم به خانه مادرم آمد و فحاشي كرد. چاقو برداشتم تا عمويم را بزنم اما مادرم جلوي مرا گرفت. غروب كه بيرون رفتم برادرم فرزاد را ديدم. او با پرخاشگري به من گفت حق نداشتم با عمويم بدرفتاري كنم. اين مساله باعث درگيري بين ما شد و سرانجام با چاقويي كه داشتم فرزاد را زدم. در آن لحظات آنقدر ترسيده بودم كه به خانه مادرم فرار كردم. پس از تكميل تحقيقات پرونده فرهاد به دادگاه كيفري استان تهران فرستاده شد و شعبه 71 آن را مورد رسيدگي قرار داد. در جلسه محاكمه فرهاد منكر قتل برادرش شد اما از آنجايي كه مداركي عليه او وجود داشت، وي با تقاضاي حسن پدر خانواده به قصاص محكوم شد. درخواست حكم قصاص از سوي پدر موجب شد خواهران و برادران مقتول در جلسه دادگاه با هم درگير شوند، اما اين اتفاقات هم باعث نشد حسن از قصاص فرزندش صرف نظر كند و پس از پايان مراحل قانوني فرهاد به دار آويخته شد. پرونده درگيري اين زن و شوهر با مرگ دو فرزند شان بسته نشد بلكه اختلافات ميان فرزندان آن دو شدت بيشتري گرفت تا اينكه سال 85 ماموران باخبر شدند ابراهيم فرزند ديگر اين خانواده به دست پدرش كشته شده است.تحقيقات نشان داد ابراهيم يكي از طرفداران مادرش بود كه در پي اختلاف با پدر خود و خواهران و برادراني كه طرفدار او بودند به قتل رسيده است. مطابق آنچه در پرونده آمده است شاهدان عيني به پليس گفتند؛ زماني كه درگيري بين ابراهيم و پدرش آغاز شد، خواهر ابراهيم و شوهرش جلو آمدند، او را گرفتند و پدرشان با چاقو وي را زد.پرونده سومين پسر كشته شده اين خانواده نيز با شكايت مادر مقتول به دادگاه كيفري استان فرستاده شد و قاضي كوه كمره يي و چهار قاضي مستشار(تردست، سليمان نيا، سالاري و باقري) رسيدگي به آن را آغاز كردند.روز گذشته در جلسه محاكمه حسن، محمدرضا حيدري نماينده دادستان تهران پس از توضيح كيفرخواست اعلام كرد حسن متهم رديف اول و ضارب اصلي است. دختر و شوهر او از نظر دادسرا معاونان در قتل هستند و تقاضاي صدور حكم قانوني براي آنها را دارم. سپس مادر مقتول به عنوان ولي دم براي شوهرش تقاضاي قصاص كرد. وي گفت؛ حسن با من دعوا داشت اما باعث مرگ سه پسرم شد و تعدادي از فرزندانم هم از او حمايت مي كردند و من حالا تقاضا دارم او قصاص شود.سپس حسن در جايگاه قرار گرفت و گفت؛ اگر سه پسرم كشته شدند مقصر من نبودم و مادرشان باعث اين اتفاق ها شد. فرهاد پسرم بود اما اعتياد داشت و به خاطر همين هم وقتي پسر ديگرم فرزاد را كشت، از او گذشت نكردم. ابراهيم هم به من حمله كرد. او مي خواست مرا بكشد و من هم چاره يي نداشتم و بايد از خودم دفاع مي كردم. البته در قتل ابراهيم دختر و دامادم هيچ نقشي نداشتند. حالا هم به سرطان مبتلا شده ام و تحمل زندان را ندارم.بعد از حسن دختر و دامادش در جايگاه حاضر شدند و دست داشتن در قتل را انكار كردند. آنها گفتند ما در خودرويمان بوديم كه درگيري ابراهيم و پدر شروع شد و تا ما برسيم و آنها را جدا كنيم، ابراهيم كشته شده بود.

پس از اخذ آخرين دفاع از هر سه متهم هيات قضات شعبه 74 براي صدور راي پرونده وارد شور شدند.


.
READ MORE...

13 October 2009

کار کودکان: کميته گزارشگران حقوق بشر - سعيد جلالي فر


از مترو شهر ری که پیاده می شوم سوار تاکسی دربست شده و از جاده امام رضا می گذرم و به محمود آباد شهر ری رسیده و باز آن را هم رد می کنم و کوره پزخانه های محمود آباد را مقابل چشمانم می بینم.

کوره پزخانه های محمود آباد، جایی در حاشیه تهران است که برای ساختن برج های بلند تهران آجر می سازند. بافت کویری جنوب تهران، منطقه مناسب و مساعدی را برای آجرپزی مهیا کرده است .از دور که به کوره ها نزدیک می شوم، از میان دشت های بی آب و علف، برج های کوره خودی نشان می دهند. برج های آجری که در گذشته برای تامین اکسیژن کوره ها استفاده می شدند و اینک تنها به کار فیلم های پرسوز و گداز و جایزه بگیر می آیند.
کوره ها اینجا هرکدام اسمی دارند. کوره عاطف، کوره متین، و کوره... . در هر کوره 10 الی 15 خانوار زندگی می کنند. محل زندگی کوچه ای ست به عرض 2 متر که در هر دو طرف کوچه اتاق های 6 تا 12 متری قرار دارند و جلوی درب هر کدام از اتاق ها، پیت نفت و بند لباس و لانه مرغ و خروس و دمپایی های کوچک و بزرگ و رنگارنگ را می شود دید. هر اتاق خانواری 6 و 7 نفره را در خود جای می دهد. اغلب ساکنان کوره ها، مهاجران افغانی هستند که به صورت غیر مجاز و به این امید که ایران شانس بهتری برای زندگی در اختیار آن ها قرار می دهد به اینجا آمده اند.

تمام اعضای خانواده از کودک 5 ساله تا پیرمرد و پیرزن 70 ساله کار می کنند. تابستان ها زیر آفتاب سوزان کویر آجر می پزند و زمستان ها دامداری می کنند اما کار مشترک تمام فصول بازیافت است که در کنار کوره ها قرار دارد. محوطه وسیعی از زباله ها و کثافات و آلونکی که در گوشه همین محوطه برای زندگی در نظر گرفته شده است. مکانی که بوی تند و زننده آن از چندین متر آن طرف تر به مشام می رسد و هجوم حشرات مختلف استقبالی نه چندان خوشایند را برای مهمان ناخوانده رقم می زند. امکانات بهداشتی بسیار محدود است. هر کوره یک توالت دارد و هر 2 تا 3 کوره یک حمام. آب حمام را منبعی تامین می کند که روی سقف تعبیه شده و جلبک دور تا دور آن را فرا گرفته است. آب چرک و کدری از آن جاری است. آب آشامیدنی نیز مملو از باکتری ها و انگل هایی ست که موجب بروز انواع و اقسام بیماری ها می شوند. ساکنین، اکثرا دارای انگل هایی در معده و روده هستند. تعداد زیادی از آن ها از ضعف بینایی و شنوایی رنج می برند. علاوه بر این، وجود قارچ ها و زخم های ناسور در دست تا آرنج، پا و گردن، نگاه مشاهده گر را ناخود آگاه به خود جلب می کند.

هر خانوار بین 260 تا 320 هزار تومان درآمد دارد که حاصل کار تمام اعضای خانواده است. در کوره ها جایی برای هر آجر 6 تومان دستمزد می گیرند و آخر هر ماه 50 تا 80 هزار تومان اجاره آلونک محل زندگی شان را می دهند. صاحب کوره ها که به اصطلاح به وی ارباب می گویند صاحب خانه ها نیز هست. البته همه این درآمدها و توانایی پرداخت اجاره آلونک ها منوط به این است که کار در کوره ها وجود داشته باشد و سفارش دهندگان آجر هم خواستار باشند که با توجه به رکود بازار مسکن در یک سال اخیر کار آجرپزی نیز به حالت معلق در آمده است و کوره ها انبارهایی شده اند پر از آجر.

اما در این بین کودکان وضعیتی وخیم تر از دیگران دارند. چرا که آن ها در سنین تفریح و کنجکاوی، مشغول لگد کردن خشت هستند و به واسطه جسم نحیف و رنجورشان مستعد پذیرش اقسام بیماری ها. بیماری های جسمی و روحی که هر کدام به نوبه خود برای کودک و خانواده او دردسرهای فراوانی ایجاد می کنند.

به تازگی، این کودکان محروم از تحصیل را وزارت کشور افغانستان دریافته و به تاسیس کمپ هایی همت گمارده که با مطالبه هشتاد هزار تومان، کودکان فاقد کارت را آموزش می دهد!!!

اما از سوی دیگر، در حالی که حمایت های مادی و معنوی دولت شامل حال گروه ها و سازمان های خیریه ای می شود که که با رویکرد خیریه ای قصد فعالیت در کوره ها را دارند تا مردمی که روزگار آن ها را به حاشیه پرتاب کرده است لگد کوب نیز بشوند، سازمان های مردم نهادی که در تلاش توانمند نمودن این قشر و ارائه خدمات آموزشی و بهداشتی رایگان به کودکان هستند همواره با مانع رو به رو می شوند.

این است سرگذشت مردم کوره پزخانه محمود آباد، وصف حال مردمی که زنده به گور شده اند و کشان کشان خود را به حیات وصل کرده اند. معدود کسانی آن ها را به یاد دارند. آن ها حاشیه نشینان تهران بزرگ با برج های سربرافراشته اند که نه از حقوق اولیه انسانی خود نصیب برده اند و نه مفهومی به نام حقوق شهروندی را می شناسند.
.


READ MORE...

پس از مرگ بهنود شجاعی نوبت به سه نوجوان دیگر رسیده است

پس از مرگ بهنود شجاعی نوبت به سه نوجوانی رسیده است که سن کمتر از ۱۸ سال به اتهام قتل عمد دستگیر و راهی زندان شده اند. صفر انگوتی در ۲۹/۷/۱۳۸۸ به پای چوبه دار خواهد رفت و محمدرضا حدادی و امیر امرالهی نیز بر حسب شنیده ها در هفته آینده اعدام خواهند شد. تلاشهای فراوانی برای جلب رضایت اولیاءدم و توقف اجرای حکم آنها شده ولی متاسفانه تاکنون به نتیجه مطلوبی نرسیده است. در کنار این سه نوجوان بهمن سلیمیان در اصفهان، عباس حسینی در مشهد، رحیم احمدی و محمد جاهدی در شیراز از جمله دیگر نوجوانانی هستند که هر لحظه امکان دارد جانشان گرفته شود. برخی از خانواده های اولیاءدم موافقت خود را به شرط دریافت دیه اعلام خواهند نمود ولی خانواده موکلینم در شرایطی نیستند که بتوانند دیه مورد نظر خانواده ها را پرداخت کنند. برخی از افراد و نهادها و نهادها از این موضوع و نام اینجانب سوء استفاده نموده و بی جهت در حال جمع آوری وجوهی از دیگران هستند. در صورتی که نیاز به دریافت مبلغی برای رضایت اولیاءدم بود از طریق این وبلاگ اعلام خواهد شد. در غیر اینصورت مبالغی که دریافت می شود کاملا برخلاف اخلاق و قانون می باشد. لطفا در صورت پرداخت مبلغی به عنوان کمک به این کودکان به صورت مستقیم با اینجانب در تماس باشید.


صفر انگوتی متولد 29/6/1368 است او در زمان ارتکاب جرم 17 سال داشت.
پس از دستگیری در تشریح حادثه ای که ناخواسته رخ داد می گویدد:
« ساعت حدود 7:30 تا 8 شب بود که با دوستانم به نامهای محمد، مصطفی، سیروس و اسماعیل در حال قدم زدن در خیابان طالقانی بودیم. چند دقیقه ای گشتیم. یکی از دوستانم گفت از خیابان نگارستان برویم به آخر کوچه که رسیدیم دو نفر ایستاده بودند. یکی مقتول بود که با فاطمه ( دختر مورد علاقه من صحبت می کرد) و دیگری از دوستان مقتول به نام مجتبی بود . تا فاطمه من را دید مخفی شد و یک آن محل را ترک کرد. مهدی به طرف من آمد و گفت چه می خواهی و من گفتم آمدم احوال پرسی کنم به من گفت سوار موتور شو می خواهم ببرم جایی و من هم نترسیدم و سوار شدم. مسافت کوتاهی حرکت کردیم. موتور را نگه داشت. گویا مست هم بود. به من گفت پررو شدی و بعد حرفهای نامربوطی زد با هم درگیر شدیم و دوستانم آمدند و ما را جدا کردند. خیلی ترسیده بودم به منزل رفتم و برای اینکه برایم اتفاقی نیافتد یک عدد چاقوی دست ساز داشتم برداشتم و به کمرم بستم. آمدم بیرون از خانه. به طرف منزل یکی از دوستانم رفتم. در راه بودم که از پشت صدای موتوری را شنیدم. برگشتم دیدم مقتول به سرعت به طرف من می آید. از ترسم چاقو را در آوردم. بدون آنکه قصد ضربه زدن داشته باشم به او گفتم وایستا ببینم حرف حسابت چیه ولی او نیاستاد و به طرف من آمد من دستم را به طرفش بردم . اصلا نفهمیدم چطور شد اصلا فکر نمی کردم چاقو به وی اصابت کرده باشد ولی از شانس بد من چاقو به یقه پیراهنش خورده بود و و.مقتول تعادلش را از دست داده و به وانتی که در نزدیکی ما بود برخورد کرد و ته چاقو نیز با برخورد به وانت به گردن مقتول فرو رفته بود. نمی دانستم باید چه کار کنم صحنه را رها کردم و ناخواسته دویدم و به خرابه ای رسیدم تا ساعت 12 شب آنجا بودم . به سمت منزل فاطمه رفتم و به پدر فاطمه گفتم من به خاطر دختر شما یک نفر را با چاقو زدم او به من گفت فرار کن . من به سمت خیابان بانک صادرات رفتم و تعدادی از دوستانم را دیدم از آنها مقداری پول گرفتم و به سمت حرم حضرت معصومه در قم رفتم. عذاب وجدان داشتم بعد از راز و نیاز کردن تصمیم گرفتم خودم را معرفی کنم به منزل آمدم و با پدرم به پاسگاه رفتم و خودم را معرفی کردم.»
در ساعت 21 مورخ 4/1/1386 در پی تماس تلفنی به مرکز فوریتهای پلیس، موضوع یک درگیری در خیابان بهشت نظرآباد هشتگرد در نزدیکی کرج گزارش می شود بدین شرح که شخصی به نام مهدی رضایی از ناحیه گردن مجروح شده است. صفر انگوتی پس از یک روز متواری بودن عذاب وجدان گرفته، و اعلام می دارد در درگیری که با مرحوم مهدی داشته، از چاقو استفاده نموده که بر اثر سهل انگاری اینجانب چاقو به گردن وی اصابت و متاسفانه با برخورد مقتول به خودرو وانت، چاقو به گردنش فرو می رود.
صفر انگوتی انگیزه ارتکاب جرم را چنین می گوید که عاشق فاطمه 14 ساله بوده است. در روز حادثه فقط به خاطر اینکه مقتول با دختر مورد علاقه من در حال صحبت کردن بود با او درگیر شده است. فاطمه بیش از 14 سال سن نداشته و صفر او را چندین بار در محله خود دیده و به وی علاقه مند شده بود.
متاسفانه یک نزاع بچه گانه سرنوشت این نوجوان را چنان تغییر می دهد که یکی دار فانی را وداع می گوید و دیگری در زندان بسر می برد. قضات شعبه 71 کیفری استان تهران به نامهای نورالله عزیز محمدی - حسینی - مرادی - سلیمانی نیا و سالاری بدون اینکه به قصد صفر و همچنین سن وی توجه نماید و علت وقوع قتل را برخورد به خودرو وانت تشخیص دهند به جای محکوم کردن صفر به قتل غیر عمد وی را به اتهام قتل عمد به قصاص نفس محکوم می نمایند..این حکم برای رسیدگی به اعتراض مطرح شده به شعبه ۱۱ دیوانعالی کشور ارسال می گردد. قضات این شعبه به نامهای احمد صاحب الزمانی و عزت الله مجدی نسب در سه خط دادنامه صادره توسط شعبه ۷۱ را تایید و پرونده برای اجرای حکم به اجرای احکام ارسال می گردد. در حال حاضر ریاست قوه قضاییه نیز برخلاف قانون حکم اعدام را تنفیذ و مقرر می شود صفر انگوتی در روز ۲۹ مهر ماه در ساعت ۴ صبح در زندان اوین تهران همچون بهنود شجاعی به دار آویخته شود.
صفر انگوتی از خانواده بسیار مستضعف به دنیا آمده و یک برادر و یک خواهر داشته و هم اکنون در زندان رجایی شهر کرج در به امید نجات جانش چشم امید به دستگاه قضایی یا خانواده اولیاءدم دوخته است. ایشان دو بار به پای چوبه دار رفته و در هر بار با دستور قضایی حکم اعدامش متوقف می گردد.
محمد رضا حدادی متولی ۲۷/۱۲/۱۳۶۶ و در زمان دستگیری ۱۵ سال داشته است.
پدر محمد رضا حدادی با مراجعه ای که به اجرای احکام دادسرای شیراز داشت متوجه شد که اجرای احکام به رئیس زندان اعلام نموده است که حکم وی را اجرا کند. و آخرین بار نیز به وی گفته اند تا چند روز دیگر حکم فرزندت در محوطه زندان عادل آباد شیراز اجرا خواهد شد. این در حالی است که زمان اجرای حکم به اینجانب به عنوان وکیل قانونی وی ابلاغ نشده است. در گذشته نیز حکم بهنام زارع بدون اطلاع به اینجانب اجرا گردید.
در تاريخ 30/5/1382 آقاي حسين رحمت به مرجع انتظامي اعلام مي كند كه پدرش بنام محمد باقر در روز 28/5/1382 كازرون را به مقصد شيراز ترك و تاكنون مراجعه ننموده است ايشان در تاريخ 8/6/1382 اعلام مي كنند كه اتومبيل پدرش بعد از يازده روز در روستاي فتح آباد كازرون پيدا شده است. تحقيقات قضايي و پليسي درخصوص مفقودي محمد باقر انجام و در جريان رسيدگي، شخصي بنام مهدي ساساني اقرار مي نمايد كه در ارتكاب سرقت اتومبيل و كشتن راننده، وي و افرادي به نامهاي محمد قرباني ، تقي و كريم دخالت داشته اند .
در تاريخ 20/7/82 كريم حدادي دستگير و اظهار مي دارد : « .... من به اتفاق مهدي ساساني و تقي حدادي و محمد روبروي امام زاده سيد حسين ساعت 11 يا 12 شب بود كه ايستادم بغل جاده، يك پيكان سواري جوانان نارنجي رنگ از كازرون آمد، محمد قرباني و تقي حدادي دست بلند كردند پيكان هم ايستاد و ما سوار شديم از قائميه رد شديم به طرف شيراز . محمد به راننده گفت كه يك رفيق داريم او را سوار كن كرايه ات را مي دهيم راننده قبول كرد در بين راه به بهانه دستشويي، راننده ، خودرو را متوقف كرد و پياده شديم من و محمد رفتيم داخل دره و مهدي و تقي پهلوي راننده ماندند راننده مي خواست آب به داخل رادياتور ماشين بريزد كه تقي سنگي برداشت و از پشت به سر راننده زد و راننده روي زمين افتاد. بعد من و محمد از پائين آمديم بالا و به اتفاق مهدي و تقي چند مشت هم به سر و صورت و سينه راننده زديم و بعد جنازه او را داخل صندوق عقب پيكان انداختيم و او را تا حكيم باشي و رشن آباد آورديم در راه متوجه شديم كه پيرمرد راننده هنوز جان دارد و سرو صدا مي كند و تقي كه پسر عموي من مي باشد پشت فرمان نشسته بود از رشن آباد به طرف جاده خاكي كوره كچي رفتيم تقي ماشين را متوقف كرد و درب صندوق عقب را باز كرد پيرمرد هنوز جان داشت. مهدي ساساني با چوب دو دفعه به بدن پير مرد زد و روي زمين افتاد بود كه محمد و تقي تسمه پروانه اي آورده و دور گردن پير مرد انداختند و او را خفه كردند. سپس تقي گفت جنازه را آتش بزنيم و بنزين تهيه كرديم و جنازه را آتش زده داخل گودالي قرار داديم و روي گودال را پر از خاك كرديم و رفتيم .
پزشكي قانوني علت دقيق فوت را تشخيص نداده ليكن اعلام نموده كه ضربه مغزي و شكستگي استخوان جمجمه مي تواند يكي از دلايل آن باشد.
در اثناي رسيدگي محمد رضا حدادي كه در آن زمان سنش 15 سال وشش ماه بود دستگير مي شود و در جلسات اوليه رسيدگي اعلام مي دارد كه مقتول را او با تسمه پروانه خفه كرده است در تاريخ 8/8/82 مجدداً محمد رضا حدادي در جلسه رسيدگي به دادگاه، اتهام سرقت و قتل را به عهده گرفته و اقرار به ارتكاب جرم مي نمايد .
چند روز پس از جلسه محاكمه مادر محمد رضا به ملاقاتش مي رود و محمد رضا به او مي گويد كه آيا به وي پولي پرداخت نموده اند يا خير مادرش به وي جواب منفي مي دهد پس از آنكه ايشان متوجه مي شود كه فريب ديگر متهمين را خورده است طي نامه اي در تاريخ 13/8/82 به دادگاه اعلام مي دارد كه يكي از متهمين وعده پول و ديگر وعده هاي واهي را داده و به اين طريق فريب، ديگر متهمين كه از لحاظ عقلي و فكري وسني بزرگتر از موكل بوده اند را خورده است در حاليكه در ارتكاب جرم قتل هيچ نقشي نداشته است .
در نهايت دادگاه بدون تحقيق نسبت به ادعاي محمدرضا و انكار وي در تاريخ 16/10/82 سلب حيات مقتول توسط محمد رضا حدادي را مسلم دانسته و با استدلالاتي به صرف اقرار محمدرضا وي را به قصاص نفس محكوم و به استناد مادة 621 قانون مجازات اسلامي به لحاظ شركت در آدم ربايي به تحمل 15 سال حبس و به استناد مادة 636 همان قانون به تحمل يك سال حبس به لحاظ مخفي كردن جسد مقتول محكوم و ديگر متهمين را نيز به حبس هاي طولاني مدت به اتهام آدم ربايي و مخفي نمودن جسد و جنايت بر ميت محكوم مي نمايد .
متهمين به دادنامه صادره اعتراض مي نمايند كه با ارجاع پرونده به شعبه 42 ديوانعالي كشور در تاريخ 12/4/1384 قضات شعبه، دادنامه صادره را فاقد اشكال موثر دانسته و ابرام مي نمايند .
پس از آنكه دادنامه صادره به محمدرضا ابلاغ شده ، چون حقش را تضييع شده انگاشته بود با بدست آوردن دلايل جديد از جمله اقرار ديگر متهمين بر بي گناهيش تقاضاي اعمال مادة 18 مبني بر اعاده دادرسي و رسيدگي مجدد را مي نمايد كه شعبه سوم تشخيص ديوانعالي كشور درخواست وي را مردود اعلام مي نمايند در حالي كه جا داشت به دليل ارزش جان آدمي، تحقيقات مفصلي در اين خصوص انجام می پذيرفت. محمدرضا بارها اعلام نموده است كه متهمين وي را اغفال نموده و پيشنهاد پرداخت وجه به خانواده اش را داده اند از طرفي يكي از آنها به وي قول داده است كه اگر قتل را به گردن بگيرد سعي مي كند دختر عمه اش را برايش خواستگاری کند. چون محمدرضا به اين دختر علاقه داشته و از طرفي وضعيت مالي خود و خانواده اش بسيار ضعيف بود لذا بنا به دلايل فوق و به علت كم عقلي و صغر سن، ارتكاب جرم قتل را به عهده مي گيرد.
این نوجوان نیز روز هزار بار می میرد و هر روز با آنکه بی گناه است کابوس مرگ می بیند.
امیر امرالهی متولد ۱۰/۸/۱۳۶۸ و در زمان دسگیری ۱۶ ساله بود.
در تاريخ 28/8/1384 حدود ساعت 11:30 دقيقه امیر به همراه دو نفر از دوستان خود، به نامهاي حسن محمدي و علي سلماني در مقابل نانوايي واقع در خيابان آزادگان شيراز ایستاده بودند كه به صورت اتفاقي با مقتول آقاي محسن كاظمي و دوستش جواد وزيري برخود مي نمايند. زل زدن دوست امیر و مقتول به یکدیگر نزاعی بچه گانه و ناخواسته را رقم می زند امیر به قصد ميانجيگري وارد دعوا شده و چون علي سلماني داراي كاردي بود آنرا از او مي گيرد تا در صورت نياز از خود دفاع كند و مهاجمين را بترساند. گويا مقتول بدون هيچ دليلي امیر را كه از سن پاييني برخوردار بود مورد ضرب قرار داده و به گونه تحريك مي كند، امیر چاقویی را که همراهش بود به مقتول نشان مي دهد تا او را بترساند كه از او دور گردد ولي متاسفانه مقتول سماجت به خرج داده و محل را رها نمي نمايد مقتول ضربه اي به صورت امیر زده و وي نيز به وسيله دسته چاقو به آرامي به صورتش می زند تا شايد برود ولي مجددا مقتول در محل مي ماند و چون همه با هم درگير بودند نا خودآگاه بي عقلي نموده زمانيكه مقتول به سمت موكل مي رود تا او را مجددا بزند چاقو را به طرف او برده و ناگهان چاقو به سمت سينه راست مقتول اصابت مي كند.
امیر از ترس فرار مي كند و در همان روز موضوع را به پدرش در ميان مي گذارد و خود را به واسطه پدرش به مرجع انتظامی معرفی می کند. امیر به هيچ عنوان فكر نمي كرد كه چهار نفر از پنج نفر قضات دادگاه كيفري استان فارس وي را به مرگ محكوم نمايند بدون آنكه توجه اندكي به روحيات و شرايط عقلي و موقعيت وي كنند.
به هر تقدير - حكم به محكوميت امیر توسط قضات شعبه پنجم دادگاه کیفری استان شیراز صادر و شعبه ۲۷ دیوانعالی کشور تایید می نماید. پرونده پس از ارسال به اجراي احكام، به نظر رياست قوه قضاييه جهت استيذان رسید که ایشان با اجرای حکم این نوجوان که در سن 16 سالگی مرتکب جرم شده بود موافقت نمودند. پدر امیر در مراجعه ای که به اجرای احکام داشته است متوجه می گردد که حکم فرزندش تا چند روز دیگر اجرا می گردد.
در پرونده تشكيل شده براي امیر ايرادات بسياري وجود دارد كه اجراي حكم اعدام (قصاص نفس) را با شبهه و ترديد جدي مواجه مي كند به اين شرح كه:
1. همانطور كه يكي از مستشاران محترم شعبه 5 دادگاه كيفري استان نظر داده اند امیر در زمان وقوع جرم تنها 16 سال سن داشته و قدرت درك و فهم او به گونه اي نبود كه بتواند در برابر برخي مسايل بوجود آمده خود را كنترل كند بنابراين شايسته بود به نظر ايشان كوچكترين توجه اعمال مي گرديد و او را به پزشكي قانوني معرفي مي نمودند تا پزشكان متخصص تشخيص دهند كه آيا امیر در زمان ارتكاب جرم بالغ بوده يا خير؟ چرا كه در هيچ جاي قانون مجازات اسلامي سن مسئوليت كيفري مشخص نشده و به بلوغ شرعي اكتفا شده است و در مواد ديگري از قانون به رافعيت مسئوليت كيفري نابالغ اشاره شده است كه تفسير به نفع متهم ايجاب مي نمود لااقل اين خواسته مورد رسيدگي قرار مي گرفت نه اينكه به تعجيل و در همان روز رسيدگي، حكم به محكوميت وي صادر مي گرديد. اين موضوع با عنايت به اينكه در ماهيت دعواي مطروحه تاثير بسزايي دارد حائز اهميت و از موارد غير شرعي بودن حكم صادره است.
2. چون وضعيت مالي و معيشتي امیر و خانواده اش به گونه اي نبوده است كه بتواند از وكلاي حرفه اي دادگستري و متخصص در اين امور استفاده كند متكي به وكيل تسخيري شده كه متاسفانه وكيل ايشان به دليل كهولت سن و بيماري نتوانستند موارد ابهام آور و شبهه انگيز را به درستي مطرح نمايند چرا كه وضعيت روحي و رواني امیر به گونه اي است كه در برخي از مواقع تعادل رواني خود را از دست مي دهد و اعمالي انجام مي دهد كه در حيطه اختيارش نيست بنابراين لازم و ضروري بود كه وی را پزشكان پزشكي قانوني مورد معاينه قرار داده و پيرامون جنونش كه به صورت موقت به سراغش مي آيد اظهار نظر مي نمودند. مضافا به اينكه امیر زمانيكه در زندان نظام ( زنداني مخصوص اطفال زير 18 سال ) بود به دليل بيماري رواني از قرصهاي آرام بخش قوي استفاده مي كرد كه پرونده پزشكي اش موجود است ولي متاسفانه به اين نكته مهم نيز هيچگونه توجهي نشد لذا دراين قسمت نيز حكم صادره مخدوش بوده و اجراي حكم بي عدالتي در حق وي مي باشد. هر چند امیر از كرده خويش نادم و پشيمان می باشد ولي واقعيت اين است كه ايشان به هيچ عنوان قصد ارتكاب قتل را نداشته و عملي را كه انجام داده است فارغ از توان و اراده اش بوده و عالما و عامدا مرتكب قتل نشده است.
3. همانطور كه از شهادت شهود استنباط مي شود زمانيكه متوفي نقش بر زمين شد افراد بسياري نزديك متوفي حضور داشتند ولي هيچ يك از آنها مصدوم را به بيمارستان و يا نزديك ترين مركز درماني نبرده تا اينكه پس از 30 دقيقه خودروي آمبولانس حاضر و محسن ( مقتول ) را به بيمارستان انتقال و ايشان در بيمارستان به رحمت ايزدي شتافتند در اين پرونده نكته مهم ديگري كه حائز اهميت است اينكه مصدوم مي بايست به سرعت به بيمارستان منتقل مي گرديد كه اين عمل پس از مدت طولاني انجام شد يعني زمانيكه خون بسياري از متوفي رفته و بي هوش گرديد او را به بیمارستان رسانیدند. از طرفي امكانات بيمارستانی که مقتول به آنجا اعزام گردید مناسب نبود و الا امکان مداوای او بسیار بود بنابراين بازپرس و قضات محترم دادگاه مي بايست به درستي تحقيق مي نمودند كه علت تامه مرگ چه بوده است اگر علت واقعا خونريزي شديد باشد و عمل نوعا كشنده نباشد قتل ارتكابي شبه عمد بوده و حكم صادره به عمدي بودن قتل بر خلاف شرع و قانون است.
4. بند ب ماده 206 قانون مجازات اسلامي مقرر مي دارد كه هر كس عملي را عامدا و عالما انجام دهد كه نوعا كشنده باشد قتل عمد است . در حالي كه محتويات پرونده و دلايل موجود در آن نشان مي دهد كه امیر به هيچ عنوان عالما و عامدا عملي را انجام نداده است كه نوعا كشنده باشد چرا كه اگر قصدي در مورد قتل يا عمل نوعا كشنده داشت به قلب متوفي ضربه وارد مي نمود كه اين كار را نكرده و به صورت ناخود آگاه آنهم بر اثر سماجت متوفي اين اتفاق ناگوار كه وي را زندان نشين و خانواده اش را سيه پوش كرد به وقوع پيوست.
موضوع بسیار مهمی که متاسفانه از دید تمام قضاتي كه در اين پرونده ها دخالت داشته اند پنهان مانده این است که در سال 1372 كنوانسيون حقوق كودك وارد صحن علني مجلس شوراي اسلامي گرديد و نمايندگان محترم مجلس با اكثريت آراء مواد آن را به تصويب رساندند پس از آنكه كنوانسيون به شوراي محترم نگهبان ارجاع گرديد، اعضاي محترم شورای نگهبان با حق شرط، كنوانسيون حقوق كودك را تأييد نمودند. مادة واحدة قانون الحاق دولت جمهوري اسلامي ايران به كنوانسيون ياد شده مقرر مي دارد: « كنوانسيون حقوق كودك مشتمل بر يك مقدمه و 54 ماده به شرح پيوست تصويب و اجازه الحاق دولت جمهوري اسلامي ايران به آن داده مي شود. مشروط بر آنكه مفاد آن در هر مورد و هر زمان در تعارض با قوانين داخلي و موازين اسلامي قرار گيرد از طرف دولت جمهوري اسلامي ايران لازم الرعايه نباشد.» شوراي محترم نگهبان در نظريه شمارة 5760 مورخ 4/11/1372 خود به مجلس شوراي اسلامي، مشخصاً موارد مخالفت كنوانسيون را با موازين شرع به اين شرح اعلام داشت:« بند 1 مادة 12 و بند هاي 1و3 ماده 13 و بند 1و3 ماده 14 و بند 2 ماده 15 و بند 1 ماده 16 و بند د قسمت 1 ماده 29 مغاير موازين شرع شناخته شد.» نتيجه اينكه به غير از موارد ياد شده، ديگر مواد كنوانسيون هيچگونه مغايرتي با شرع نداشته و در محاكم دادگستري مستند به مادة 9 قانون مدني كه مقرر مي دارد:« مقررات عهودي كه بر طبق قانون اساسي بين دولت ايران و ساير دول، منعقد شده باشد در حكم قانون است.» لازم الرعايه مي باشد.
ماده 37 كنوانسيون حقوق كودك مقرر مي دارد: كشورهاي عضو تضمين خواهند كرد كه: «......... مجازات مرگ يا حبس ابد بدون امكان آزادي، نبايد در مورد جرمهايي كه اشخاص زير 18 سال مرتكب مي شوند اعمال گردد.» در نتیجه صدور حكم به سلب حيات ( قصاص نفس ) این نوجوانان بر خلاف صريح قانون بوده و دادنامه هاي صادره از اين حيث مخدوش است.
.

READ MORE...

بهنود با غم و اندوه زايدالوصف حاضرين به خاك سپرده شد

با غم و اندوه فراوان٬ با سكوتي سنگين و دردناك٬ امروز درتهران٬ راس ساعت ۱۰ صبح٬ پيكر جواني به خاك سپرده شد كه قرباني جلادان حاكم بر ايران شد. امروز در تهران ٬ بيش از ۲۰۰ نفر پدر دردمند جواني را همراهي كردند كه زندگيش و مرگش سند محكوميت رژيمي است كه همچون اختاپوس بر پيكر جامعه ايران چنك زده و از خون جوانان ميمكد و فربه ميشود. امروز در بهشت زهرا جواني را بخاك سپردند كه اگر از لحظات زندگيش فيلم تهيه شود٬ بشريت بهمراه پدر و دوستانش خواهد گريست. اين داستان غم انگيز زندگي و مرگ يك جوان در ايران تحت حاكميت جمهوري اسلامي ايران است.. اگر لحظاتي را كه او را گرفتند و به اعدام محكوم كردند٬ لحظاتي كه در يك درگيري با همسن و سال هاي خودش٬ در يك جنون آني٬ ضرباتي به يك جوان زد و متهم به قتل او شد و سپس دوران غير قابل تصور زندان و شكنجه و بي حرمتي و بي حقوقي اين نوجوان را نشان دهند٬ اگر فيلمي بسازند كه چند بار به سلول انفرادي رفتن و لحظه شماري يك نوجوان را نشان دهد كه منتظر بازشدن در زندان و انداخته شدن طناب به گردنش هست را تصوير كند٬ اگر در جزييات نشان داده شود كه او مرگ ۱۳ نفر با طناب دار را با چشمانش ديد و تجربه كرد و سپس به سلول بازگشت٬ اين فيلم دردناك ترين فيلم قرن و در عين حال افشا كننده ترين فيلم از حاكميني خواهد بود كه با يك قران در دست و با سرنيزه در دست ديگر مي كشند و جنايت ميكنند و همه اين جنايات را به مردم بعنوان كار خير و مبارزه با شر مي فروشند. اينها فاشيستهاي اسلامي اند كه حاكم اند و هيچ ابايي ندارند كه بدترين و شنيع ترين رفتار را بكنند٬ مادام كه قدرت در دست آنها است و جيب هايشان از دلار پر ميشود. اينجا وحوشي حكومت ميكنند كه خون ريختن و جنايت حرفه آنها است.

كميته بين المللي عليه اعدام به همه كسانيكه براي نجات جان بهنود تلاش كردند٬ درود ميفرستد و به آنها تسليت ميگويد. ما عميقا به خانواده دردمند بهنود تسليت گفته و پيمان تازه ميكنيم كه براي نجات جان همه محكومين به اعدام بيش از پيش تلاش كنيم. جنبش عليه اعدام يك جنبش اجتماعي و بزرگ و يك جنبش عميقا انساني در دفاع از حقوق انسانها است. به اين جنبش بايد پيوست و بيش از پيش به نجات جان محكومين به اعدام همت گماشت.

كميته بين المللي عليه اعدام
۱۳ اكتبر ۲۰۰۹
www.adpi.net
.

READ MORE...

اعتیاد والدین منشاء رو به رشد کودک آزاری

روزنامه خراسان: کودک آزاری به عنوان یک پدیده زشت اجتماعی این روزها ابعاد جدیدی به خود گرفته است و در حالی که بسیاری از مردم بر این باورند که کودک آزاری فقط شامل آزار جسمی و جنسی کودکان می شود اما واقعیت این است که کودک آزاری عاطفی یا روانی و همین طور غفلت یا ناتوانی والدین در برآورده کردن نیازهای کودکان، از دیگر ابعاد کودک آزاری است که کمتر مورد توجه قرار می گیرد بنابراین با این تعریف گسترده، متاسفانه بسیاری از کودکان قربانی آزار و اذیت بزرگسالان می شوند و این در حالی است که پدیده کودک آزاری در نقاط محروم و دورافتاده که مردم با مشکلات اجتماعی بیشتری دست و پنجه نرم می کنند، بیشتر نمود می یابد.. یکی از این مناطق، استان کرمان است که در آن شاهد روند روبه رشد این پدیده هستیم به طوری که به گفته مدیرکل بهزیستی کرمان ۹۹ درصد کودکان خیابانی که در واقع نمادی از خانواده هایی با مشکلات عدیده اجتماعی هستند سابقه کودک آزاری دارند.این مسئول، عمده دلایل کودک آزاری در این استان را اعتیاد والدین، طلاق و مشکلات روانی والدین ذکر کرد.به هر شکل در حالی که کودک آزاری خفیف یا خاموش در بسیاری از خانواده ها در نقاط مختلف کشور مشاهده می شود اما به دلیل این که این نوع کودک آزاری ها کمتر در جامعه بروز می کند توجه چندانی به این موارد که تبعات منفی زیادی هم برای کودکان در پی دارد نمی شود و در مقابل، کودک آزاری در خانواده هایی که دچار نوعی ازهم گسیختگی هستند، بیشتر بروز می کند.به طور کلی، کودک آزاری یا بدرفتاری با کودک عبارت است از هر نوع ضرب و شتم یا جراحت فیزیکی یا روانی یا تحقیر کودکان تا سن ۱۸ سال که تاثیر ماندگاری بر وضعیت بدن یا روان آن ها برجای می گذارد.اگر در این میان نگاهی به آمارهای ارائه شده توسط مسئولان بهزیستی و دیگر مسئولان مرتبط با کودک آزاری داشته باشیم و یا حتی با نگاهی موشکافانه سری به خیابان های شهر کرمان بزنیم به راحتی موارد زیادی از کودک آزاری را مشاهده می کنیم که همه این ها حکایت از روند رو به رشد این پدیده در کرمان دارد.در این راستا یک روان شناس اجتماعی گفت: کودک آزاری، آثار زیان باری بر رشد و نمو طبیعی و جسمی کودک دارد.«ایزدی» افزود: عوامل خطرسازی مانند مصرف موادمخدر توسط والدین، طلاق، افسردگی مادر و خشونت در محیط خانه، از جمله عوامل قوی برای سوءرفتار و در نتیجه کودک آزاری محسوب می شود.وی با بیان این که در استان کرمان و در مقیاس وسیع تر در سطح کشور، کودک آزاری در سوءرفتار جسمانی خلاصه می شود، تصریح کرد: این در حالی است که باید کودک آزاری از لحاظ سوءرفتار روانی، هیجانی و جنسی بررسی و تعریف شود.وی خاطرنشان ساخت: در هر منطقه و ناحیه ای با توجه به نوع فرهنگ آن و وسایل و ابزارآلات در دسترس والدین، نحوه کودک آزاری و علایم متفاوت است.وی اظهار داشت: در خانواده های معتاد و سیگاری برخی از والدین با استفاده از سیگار، آتش و ابزارآلات مصرف موادمخدر دست به کودک آزاری می زنند. وی تصریح کرد: کودکانی نیز که به واسطه اعتیاد والدین، دست به تکدی گری می زنند یا به مشاغل سختی رومی آورند که با سن و سال آن ها تناسب ندارد، درگیر نوعی کودک آزاری هستند.معاون اجتماعی اداره کل بهزیستی کرمان نیز اظهار داشت: طی سال گذشته ۴۴۱ مورد کودک آزاری در کرمان گزارش شده است که عامل اصلی این معضلات اجتماعی، اعتیاد و ضعف بنیان خانواده هاست.«زهرا لری» با ابراز تاسف از این که دو مورد از کودک آزاری ها منجر به فوت شده است افزود: در پی وقوع آسیب های اجتماعی در بیشتر موارد، صلاحیت خانواده در تصدی گری کودک سلب شده است. وی تصریح کرد: برخی از کودکان نیز پس از مشاوره با خانواده، برای نگه داری به والدین خود برگردانده شده اند.وی اعتیاد را سرمنشاء بسیاری از آسیب های اجتماعی دانست و اظهار داشت: اعتیاد در نهایت منجر به سست شدن بنیان خانواده و بروز آسیب های اجتماعی می شود.وی مهم ترین آسیب های اجتماعی در کرمان را به ترتیب خشونت خانوادگی، همسرآزاری و کودک آزاری عنوان کرد.وی با اشاره به لزوم فرهنگ سازی و همکاری همه دستگاه ها برای مبارزه با کودک آزاری اضافه کرد: شیوع این مسئله با توجه به جامعه سنتی کرمان ممکن است جامعه را دچار بحران کند.
به گفته وی متولی پیمان نامه حقوق کودکان تا ۱۸ سالگی افراد، بهزیستی است. اما بهزیستی به تنهایی نمی تواند در این راستا تاثیرگذار باشد.مدیرکل بهزیستی استان کرمان هم گفت: سال گذشته ۲۷۴ کودک خیابانی پذیرش شده اند که از این تعداد، ۹۹ درصد سابقه کودک آزاری دارند.«صادق زاده» افزود: امسال نیز ۳۸ کودک مورد پذیرش قرار گرفته اند که بیشتر آن ها سابقه کودک آزاری دارند.وی آمار کودکان بی سرپرست و بدسرپرست تحت پوشش این سازمان را، ۳ هزار و ۴۰۰ نفر اعلام کرد و اظهار داشت: ۵۴ مرکز شبه خانواده در استان، کار حمایت از کودکان را برعهده دارند. وی فراهم کردن امکانات اولیه یک زندگی مناسب، ارائه خدمات تخصصی در زمینه روان شناسی و مددکاری و خدمات پزشکی را از جمله وظایف این مراکز دانست.وی اظهار داشت: از ابتدای راه اندازی اورژانس اجتماعی در کرمان، ۲۳۳ مورد کودک آزاری در استان شناسایی شده است.وی عمده دلایل کودک آزاری ها در استان کرمان را اعتیاد والدین، طلاق، مشکلات روانی والدین، تولد ناخواسته کودک، ازدواج مجدد و نیز معلولیت کودک برشمرد و تصریح کرد: دولت ها موظفند از کودکان در مقابل غفلت خانواده ها، آزار جسمی و جنسی و مقوله اعتیاد حمایت کنند که راه اندازی اورژانس اجتماعی و تلفن ۱۲۳ توسط سازمان بهزیستی کشور در راستای انجام این حمایت ها صورت گرفته است.به گفته وی، مشاوره، حمایت های قانونی از کودک، اسکان کودک آسیب دیده و حمایت مادی از کودکان، از دیگر فعالیت های اورژانس اجتماعی برای کاهش آسیب های وارده بر کودکان است
.
READ MORE...

مراسم خاک سپاری نو جوان ناکام بهنود شجاعی

،پیکر بهنود شجاعی با حضور تعداد زیادی از مردم و وکیل وی در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
مراسم خاک سپاری بهنود شجاعی که از ساعت 10:00 صبح آغاز شده بود تا ساعت 12:30 ادامه داشت. در این مراسم تعداد زیادی از خانواده ،بستگان ،دوستان و مردم شرکت داشتند. تعداد کسانی که در این مراسم حضور داشتند بش از 200 نفر تخمین زده می شد
. . مراسم با حزن و اندوه فراوان همراه بود
تعداد از فعالین حقوق کودک و حقوق بشر با در دست داشتند دست نوشته های مخالفت خود را با اعدام و بخصوص اعدام کودکان ابراز می داشتند.
خانواده شجاعی بخصوص پدرش گفت اظهار داشت مرگ بهنود باعث خواهد شد که از خونریزی بیشتر کودکانی که در آستانه اعدام قرار دارند را پیشگیری کند و در این راستا تلاش خواهد کرد که جان کودکان اعدامی را نجات دهد.
اعدام بهنود شجا عی نقش آشکار قوه قضائیه که در پشت خانواده های مقتولین پنهان شده را عیان کرد و این سیاستی است که برای ایجاد رعب و وحشت در جامعه دنبال می شود.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران، خواهان لغو حکم اعدام و بخصوص اعدام کودکان در ایران است.و از کمیسر عالی حقوق بشر خواستار اقدامات عملی و فوری برای نجات جان بیش از 100 کودک که در انتظار حکم اعدام بسر می برند است.
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
21 مهر 1387 برابر با 13 اکتبر 2009
.

READ MORE...

12 October 2009

نامه دختر اکرم مهدوی، محکوم به اعدام، به رییس قوه قضاییه

رئیس محترم قوه قضائیه
با عرض سلام و احترام، من سیده فاطمه م فرزند مجید و اکرم مهدوی، دانش آموز سال اول دبیرستان هستم که به علت مشکلات خانوادگی، چند سال است که در مدارس شبانه روزی زندگی می کنم।
حدود 6 سال است مادرم را که زندانی است ندیده ام। بگذارید از ته قلب برایتان بگویم از این زندگی و تنهایی خسته شده هم زندگی بدون مادر خیلی تلخ است. . این سرنوشت اجباری خودم را دوست ندارم. هر روز باید زخم زبان فامیل هایم را بشنوم. من دختری هستم که پدر خوبی هم ندارم. او معتاد است و هروقت برای سرکشی به شهرمان می آید به من حرفهای بد می زند. پدرم بعد از طلاق از مادرم با زن دیگری ازدواج کرد و از او نیز دو فرزند دارد. زن پدرم هم از شوهر اولش دو بچه دارد. ببینید که چه خانواده از هم پاشیده ای دارم!
من اول خدا را دارم و بعد شما را که به مادرم کمک کنید॥ اگر دل بچه سید سینه سوخته ای را شاد کنید، خداوند دل شما را شاد می کند। من با این قلب اندوه بار، هر شب با ناراحتی می خوابم. چرا هیچ وقت کنار مادرم نباشم؟ مگر من با دختر های هم سن و سال خودم چه فرقی دارم؟ مگر من چند سال دارم؟

از وقتی خودم را شناخته ام، نه پدر و نه مادر داشته ام. فقط از آنها اسمی برایم مانده است. ای کاش (می شد) مادرم هر چه زودتر آزاد شود تا بتوانم در کنارش باشم. اگر مادرم آزاد نشود، من به یک دختر بیچاره و بی مادر تبدیل می شوم. مهمتر از آن مادرم آبروی من است. من فقط می ترسم که آبرویم پیش عمه هایم و خصوصا پدرم برود. آن هم پدری که از مادرم بد می گوید. آخر من تا چقدر طاقت بیاورم . هر کس به من می رسد سرکوفت و طعنه ی مادرم را به من می زند و مرا به خاطر مادرم تشویق به خودکشی می کند.
دخترهای حاجی که دلشان از سنگ نیست. آنها دختری مثل مرا درک می کنند. واقعا خدا را خوش نمی آید که از اول بچگی حسرت یک پدر و مادر خوب توی دلم بماند. من هم مثل دخترهای دیگر مادر می خواهم. همدمی که شبها در اغوشش بخوابم. از شما و فرزنان حاجی خواهش می کنم که با بخشیدن مادرم دل بچه ای سید را خوشحال کنید. من هر روز سر نماز برای سلامتی شما و خانواده تان دعا می کنم.
با امید به بخشش شما و آزادی مادرم
سیده فاطمه م. فرزند اکرم مهدوی




تلاش برای نجات اکرم مهدوی از اجرای حکم اعدام
رادیوزمانه: حکم اعدام که زمانی منطقی‌ترین مجازات برای کسی بود که به هر دلیل انسان دیگری را به قتل رسانده بود، سال‌هاست که در پناه گسترش احکام حقوق بشر می‌رود تا به عملی مذموم، به مصداق همان قتل نفس تعبیر شود।
حاصل چهار دهه مبارزه‌ی مدافعان حقوق بشر برای لغو حکم اعدام، و تشکیل نهادهایی نظیر «ائتلاف جهانی ضد مجازات اعدام» لغو قانونی یا حداقل عملی حکم اعدام در بیش از ۱۳۰ کشور از مجموعه‌ی ۱۹۲ کشور عضو سازمان ملل متحد است.
نام کشور ما هنوز در میان ۶۲ کشوری است که در آن حکم اعدام صادر می‌شود و هر از گاه، مدافعان حقوق بشر در ایران تلاشی را برای نجات جان متهمی از مرگ آغاز می‌کنند. آخرین موردی که انعکاس اجتماعی یافته است، حکم اعدام اکرم مهدوی است؛ زنی که به قتل همسر خود متهم است.
با خانم مینا جعفری، وکیل اکرم مهدوی و نیز با مادر اکرم گفت‌وگو کرده‌ام. خانم جعفری در مورد جرم متهم می‌گویند:
همان طور که خیلی‌ها می‌دانند، پرونده‌ی ایشان در رابطه با قتل شوهرش است که حدود ۵۰ سال از او بزرگ‌تر بوده که به قصاص محکوم شده است.
قصاص در کشور ما برای کسی که انسانی را به قتل رسانده باشد، اگر مشمول امتیازات ویژه مانند حق پدری، همسری یا برادری مقتول نباشد، اعدام است. اما خلاص از اعدام برای متهمی که بتواند رضایت اولیای دم را فراهم کند، امکان‌پذیر است؛ که این معمولاً از طریق پرداخت مبلغی به عنوان دیه یا خون‌‌بهای مقتول به خانواده‌ی وی فراهم می‌شود.
اولیای دم هم به عوض قصاص مبلغی بیشتر از دیه، یعنی ۶۰ میلیون تومان از ایشان خواسته‌اند و ما هم در مرحله‌ی جمع کردن دیه هستیم.
خانم جعفری! خانم مهدوی دو بار ازدواج کرده است. ممکن است بگوید این ازدواج‌ها در چه شرایطی انجام شده است؟
ازدواج‌های خانم مهدوی، ازدواج اول و دومش، اجباری بوده است. ازدواج اولش در ۱۳ سالگی بوده و مطمئناً هیچ دختر یا پسر ۱۳ ساله‌ای نمی‌تواند راجع به این درست تصمیم بگیرد که ازدواج ارادی و اختیاری داشته باشد.
مادر اکرم اما معتقد است که ازدواج اول اکرم با رضایت خودش بوده است:
خودش خواست حاج خانم! خودش قبول کرد. فامیل‌مان بود؛ آمد خواستگاری و خودش هم دوست داشت که شوهر بکند. چرا عقل نداشته؟ خیلی هم عقلش خوب بوده. خودش را خوشگل کرد و خودش پسند کرد.
در مورد ازدواج دوم وکیل او می‌گوید:
ازدواج دومش در ۲۰ سالگی بوده. آن طور که خودش عنوان کرده و من از آشنایانش شنیده‌ام، ایشان با دو سیلی به ازدواج آن مرحوم، برای پول درآمده است.
اما مادر اکرم فکر می‌کند که ازدواج دوم نیز اختیاری بوده است:
این شوهرش که کشته شد؟ این یکی را هم خودش پسندید.
اکرم پس از ازدواج اول خود، صاحب دختری شد که در زمان طلاق از او گرفته شد و بار دیگر، زمانی که ۹ ساله بود به علت اعتیاد پدر، سرپرستی او به مادر محول شد. و اینک باز نزد پدر معتاد خود است:
آن زبان‌بسته، (دختر اکرم) یک آقایی (بابایی) دارد که معتاد است و آن‌جا با بی‌بی‌اش زندگی می‌کند؛ با مامان‌بزرگش.
اکرم و فرزندش باید با خانواده‌ی کشاورز و ندار خود در ازنا زندگی می‌کرد. مادرش در مورد رضایت اکرم به ازدواج با مادری که ۵۰ سال از او بزرگ‌تر بود، می‌گوید:
خب این ۷۰ سالش بود. گفت: من این‌جا نمی‌مانم! باید این‌جا کلفتی شما را بکنم؟ خب می‌روم یک لقمه نان در می‌آورد و با هم‌دیگر می‌خوریم. این‌ها را گفت.
کتک زدن از عادات شوهری بود که یک لقمه نان می‌آورد:
به قرآن خدا، به حضرت عباس اگر قبول دارید، اصلاً ما خبر نداشتیم که برای دخترم این مشکلات پیش آمده؛ این بدبختی ها پیش آمده. نه خبر داشتیم، نه اطلاع داشتیم خدا وکیلی. نه! زبان‌بسته هیچ شانسی نیاورد، خداوکیلی!
مینا جعفری وکیل اکرم مهدوی همراه با تلاش‌های حقوقی، کوششی را آغاز کرده است برای دیه‌ای که خانواده‌ی مقتول طلب کرده‌اند تا به این ترتیب زنی و مادری را از خطر اعدام برهاند. او حسابی در تهران به نام خود برای جمع‌آوری این دیه باز کرده است و نیز حسابی به همت ایرانیان مدافع حقوق بشر در سوئد برای این موضوع گشایش یافته است. اما خانواده‌ی اکرم توان هیچ نوع کمک مالی به وی را ندارند:
والا به خدا هر کاری می‌کنیم، نمی‌توانیم اصلاً! هیچ! خدا وکیلی فامیلی، چیزی نداریم که کمک کنند.
خانم جعفری گفتند که اکرم از زندان به او زنگ می‌زند و خواهان آن است که خانواده‌اش از او سراغ بگیرند:
امروز هم زنگ زده؛ ما این‌جا نبودیم. ناراحت شده. خواهرش آپاندیس داشت. بردیم «الیگودرز» عملش کردند. اکرم سه چهار بار زنگ زده؛ اما هیچ کس خانه نبوده. اگر با شما صحبت کرد بدانید، خدا وکیلی ما نبودیم.
ناراحت شده، خیلی ناراحت شده. زنگ زده به شوهر خواهرم گفته گوشی برنمی‌دارند. گفتم نه به خدا؛ این جوری نبوده. پس من همیشه گوشی را برنمی‌دارم؟ به خدا کوچکت هم هستیم.
پرداخت «دیه» یا خون‌بها به خانواده‌ی مقتول تنها راه نجات زندگی کسی است که به قتل مبادرت کرده؛ اما این مسأله در جامعه‌ی ما اکنون ابعادی یافته است که گاه خود به معضل بزرگی تبدیل می‌شود. مطالبه‌ی خون‌بها اغلب از مرز ۴۰ میلیون تومان که خون‌بهای شرعی یک مرد در قانون جزای اسلامی محسوب می‌شود، فراتر می‌رود. خانم نسرین ستوده وکیل دعاوی که پرونده‌هایی از این دست را وکالت کرده‌اند، می‌گویند:
در حالی که فلسفه‌ی قانون‌گذاری در جوامع سازمان‌یافته آن است که جامعه از انتقام‌گیری‌های شخصی و تصمیمات فردی در خصوص مجازات دیگران و بویژه اعدام رهایی پیدا کند، اما متأسفانه مجموعه‌ی رویه‌هایی قضایی و قانون در ایران به گونه‌ای است که دست تصمیم‌گیری‌های فردی و شخصی را باز می‌گذارد.
نمونه‌های مختلفی از جمله این که شخصی به تصور مهدورالدم بودن دیگری، دست به قتل دیگری بزند یا در صورتی که در جایگاه خانواده‌ی مقتول قرار بگیرد، با مطالبه‌ی مبالغ هنگفت و تعجب‌آوری اعلام بکند که فقط با دریافت چنین مبالغی حاضر به گذشت است.
بویژه در اعدام‌های زیر ۱۸ سال که در واقع دولت تصمیم‌گیری در مورد حیات یا مرگ کودکان را به افراد واگذار می‌کند، از مواردی است که می‌تواند مورد انتقاد قرار بگیرد.
«ائتلاف جهانی بر ضد حکم اعدام» سال گذشته در روز ۱۰ اکتبر، روز جهانی مبارزه با حکم اعدام، در یک نشست بزرگ مطبوعاتی در مقر سازمان ملل از همه‌ی مدافع حقوق بشر در سراسر جهان درخواست کرد که به این تلاش بپیوندند تا در ۶۲ کشوری که هنوز به صدور حکم اعدام مبادرت می‌کنند، حداقل شرایط و مقدمات لغو این حکم فراهم بشود.

.
READ MORE...

فیلم و اسنادی که غیرقانونی و غیر انسانی بودن اعدام بهنود شجاعی را نشان می دهد


در مدارک زیر شما مشاهده خواهید کرد اعدام بهنود شجاعی به خواست و اسرار رئیس قوۀ قضائیه منصوب شده توسط ولی فقیه علی خامنه ای که با پنهان شدند در پشت خانواده مقتول جنایت مرتکب شده را مشروع جلوه دهد. این اعدام بخاطر رضایت خانواده پایان یافته بود و همچنین به لحاظ مذهبی مشروعیت خود را از دست داده بود. و از لحاظ قوانین بین المللی که ایران امضاء کننده آن است به طور فاحشی نقض شده است.
. فیلم اعلام رضایت خانواده
در زیر شاهد فیلم رضایت خانواده مقتول در تاریخ 17/4/1387 در حضور هنرمندان سینما عزت الله انتضامی،پرویز پرستوئی و کیومرث پور احمد همراه با آقایان سید محمد مجابی ،نویسنده و فعال محیط زیست و دکتر محمد گلزاری ،استاد دانشگاه علامه طباطبائی در منزل خانواده نصرالهی (آقای عزیز نصرالهی) که در حضور حاضرین و مقابل دوربین اعلام رضایت می نمایند.
و همچنین صورتجلسه امضاء شده توسط خانواده مقتول و شهود حاضر در جلسه تیرماه 87 و به تایید قوه قضائیه رسیده شده

فتوای روحانیون
همچنین فتواهای مذهبی چند روحانی به نامهای مکارم شیرازی،آیت الله بهجت و صانعی

نقض کنوانسیون حقوق کودک

کنوانسیون حقوق کودک، مجازات اعدام برای نوجوانانی را که هنگام ارتکاب جرم زیر سن قانونی بودهاند، منع کرده است. براساس ماده ۳۷ این کنوانسیون «مجازات مرگ و یا حبس ابد بدون امکان بخشودگی را نمیتوان در مورد کودکانی اعمال نمود، که در سن زیر ۱۸ سالگی مرتکب جرم شدهاند
.
READ MORE...

صدا گرفته بود، تنها گفت تمام شد، بهنود اعدام شد / علیرضا فیروزی

دیشب غوغایی بود، نه هیچ کس به فکر سیاست بود، نه به فکر خود، تنها همه به واسطه احساس انسان دوستی، خواب را بر خود حرام کرده بودند و ساعاتی پس از نیمه شب را در مقابل زندان اوین انتظار می کشیدند که شاید بتوانند از اولیای دم یک نوجوان دیگر، رضایت بگیرند و شادی را به خانه ی آن نوجوان بازگردانند.
حدود ساعت 2 بامداد به زندان اوین رسیدیم، در ابتدا حدود 50 نفر از مادران صلح، فعالین حقوق بشر، هنرمندان و ... حضور داشتند و هر لحظه بر تعداد آن ها افزوده می شد. بعد از چند دقیقه، آقای اولیایی فر، یکی از وکلای بهنود به آن جا رسید، خانواده بهنود را معرفی کرد و همین طور، فردی که به نمایندگی از یونیسف در جمع حضور داشت.
. همه امیدوار بودند، هیچ کس از غم صحبت نمی کرد، بی صبرانه منتظر بودند که اولیای دم بیایند و خبر بخشش آن ها، همه را مدهوش کند، آسمان بخندد و صبح را با خنده و جشن به خانه بازگردند.
بعد از ساعتی، آقای مصطفایی، دیگر وکیل پرونده هم رسید، همین طور بر تعداد افزوده می شد، تا حدود ساعت 4 که بیش از 200 نفر از همه قشرهای مردم جلوی زندان حضور داشتند. حدود ساعت 4 بود یا زودتر که خانواده احسان (مقتول) به در زندان رسیدند، با این که چندین بار تاکید شده بود که هیچ کس هجوم نبرد، باز همه از شوق، یا امید این که اثر بگذارند حجوم بردند، به جلوی در کوچک زندان رسیدیم، جایی که برای بسیار خبر خوش می آورد، یاد دوستانی افتادم که برای آزادیشان در زندان جمع شده بودیم و از آن در بیرون آمده بودند. هیجان وصف ناپذیری بود، همه امید داشتند و ... .
پدر احسان لب به سخن گشود، گریه می کرد، گفت من هم پدر هستم، گوشه دلم کشته شده، همه تنها هم دردی می کردند، برادر احسان، عصبانی بود و فقط می گفت برادر کوچکم کشته شده، پدرم را رها کنید، هر کسی سراغ مادر احسان را می گرفت، خواهر احسان مانع می شد و می گفت، مریض است، رهایش کنید، همه تنها فریاد می زدند، ببخشش، هر لحظه در میان شیون و ناراحتی سکوتی همه جا را فرا می گرفت که گوش فلک را کر می کرد. مادر سهراب اعرابی جلو رفت، گفت من یک ماه جلوی این زندان معطل شدم، هر روز به من امید دادند که فرزندم زنده است، تا در روز آخر فهمیدم کشته شده، من هم داغ دارم، به حرمت خون های ریخته شده ببخش، اما نبخشید!
در آخر پدر باز لب به سخن گشود، گفت می بخشم، بگذارید بروم داخل، نمی توانم فکر کنم. پدر و مادر احسان به همراه آقای اولیایی فر و آقای مصطفایی به داخل زندان رفتند، لحظه ی غریبی بود، هر کسی کاری می کرد که این لحظات مرگ بار سریع تر بگذرند، همه امید داشتند و می گفتند پدر می بخشد، عده ای دست به دعا بردند و امن یجب می خواندند، عده ای زیارت عاشورا، عده ای سیگار دود می کردند و عده دیگری می گفتند چند روز دیگر صفر انگوتی اعدام می شود، مبادا فراموشش کنیم. راه های جدید برای گرفتن رضایت از اولیای دم به ذهن ها می رسید، ساعت گذشت. در کنار کوهیار گودرزی و دکتر فیروزی ایستاده بودم، تنها به ذهنم رسید که ببینم اذان صبح چه ساعتی است، که شاید بتوانیم انتظارمان را تخمین بزنیم تا چه ساعتی باید صبر کنیم که خبر شادی بخش رهایی بهنود از دیوارهای زندان به گوشمان برسد، 192 را گرفتم و متوجه شدم اذان صبح گفته شده و تا طلوع آفتاب 1 ساعت زمان باقیست، ساعت 5 و پنج دقیقه صبح بود، چند دقیقه بعد شیونی بلند شد، تا آن لحظه هر چه تلفن همراه آقای اولیایی یا آقای مصطفایی را می گرفتیم جواب نمی دادند، شیون که بلند شد تلفن ها را دوباره به دست گرفتیم، من به آقای اولیایی زنگ زدم و کوهیار به آقای مصطفایی، خبر یکسان بود، صدای گرفته و بغض آلود که جرات گریه شدن ندارد، نمی دانم پای تلفن خداحافظی کردم یا نه، تنها یادم می آید نمی دانستم چه کاری باید انجام دهم، نمی دانستم به کجای این شب تیره باید بیاویزم، تنها پای تلفن گفته شد، "تمام شد".
دیگر یادم می آید که تنها صدای شیون می شندیدیم، گریه بود، فریاد بود، نگاهم به دنبال پدر بهنود رفت، از این سو به آن سو، پدر بهنود گریه نمی کرد، سرگشته بود، گم کرده ای داشت، یادم می آید از این سو به آن سو می دوید، آرام راه می رفت، شاید نمی خواست باور کند که امروز پسر جگر گوشه اش هم باید به کنار مادر خود برود و آن جا آرام بگیرد. شاید نمی خواست باور کند که قرار است جسد بی جان او از زندان بیرون بیاید، شاید نمی خواست باور کند که ...
محمد مصطفایی و محمد اولیایی فر از در کوچک زندان بیرون آمدند، خبرشان همانی بود که بود، گریه نمی کردند و در نگاهشان پیدا بود که اگر تاب داشتند چنان فریادی می کشیدند که گوش فلک کر شود و آسمان به دست و پای آن ها بیافتد، بعد از چند دقیقه، انگار تازه باور کرده بودند، شروع کردند به گریه کردن، نمی دانم در آن لحظات، آن مادر و پدر که صندلی را از زیر پای جوانی می کشیدند به چه فکر می کردند.
یک نفر از میان جمعیت امان خواست که سخن بگوید، فریاد زد که بهنود اول راه است، بهنود را فراموش نکنیم، تا بتوانیم دیگران را نجات دهیم، صفر انگوتی در آستانه اعدام است، کاری کنیم که او اعدام نشود.
همه با هم آماده می شویم، صفر انگوتی ده روز دیگر پای چوبه دار می رد، نگذاریم او را اعدام کنند
منبع خبر : خبرگزاری هرانا
.

READ MORE...

فردا با بهنود وداع ميكنيم!

دعوت كميته بين المللي عليه اعدام
براي حضور گسترده در مراسم وداع با بهنود شجاعي


امروز پدر بهنود پيكر بهنود را از پزشكي قانوني حكومت جنايتكار اسلامي تحويل گرفت. اعدام بهنود در ايران و در دنيا موجي از خشم و انزجار را عليه حكومت اسلامي دامن زده است. چه بيرحمانه و چه سبعانه اين نوجوان را كشتند و اين جنايت متاسفانه اولين و يا آخرين جنايات اين حكومت نيست.
دنيا امروز ميداند كه اينها كه در ايران حاكم هستند٬ قاتلين مردم ايران هستند. در پرونده سياه اينها قتل هزاران نفر ثبت شده و بويژه قتل صدها كودك و نوجوان. كودكاني كه با يك قفل پلاستيكي بر گردن٬ روانه ميدانهاي مين شدند و جان باختند٬ كودكاني كه در زندانها اعدام شدند و كودكاني كه قرباني فقر و نداري و بي حقوقي و تجاوز به حقوق اوليه خود شدند. اينها بايد سرنگون شوند و جنايت بيرحمانه روز گذشته و قتل بهنود يك دليل محكم ديگر است كه حكومت اسلامي بايد سرنگون شود!

فردا 21 مهرماه با غم و درد عميقي بهنود آخرين قرباني خودمان را بدرقه ميكنيم! بايد هر كدام از ما ميتوانيم در اين مراسم همراه پدر دردمند بهنود و خانواده او باشيم. بايد نشان دهيم آنها را در اين روزهاي سخت تنها نميگذاريم٬ بايد به دنيا اعلام كنيم كه از قتل اين كودكان و نوجوانان منزجر و از حكومت اسلامي متنفريم.
كميته بين المللي عليه اعدام دعوت ميكند كه فردا در دنيا ٬ در هر جايي كه هستيد ٬ با روشن كردن شمع٬ با پخش موزيك و صحبت كردن از بهنود و گراميداشت ياد او٬ به ياد همه كودكان اعدام شده٬ مراسم برگزار كنيد. عكس بهنود و دلارا دارابي و ندا و سهراب را در دست گرفته و در مراكز شهرهاي بزرگ در اروپا و كانادا و امريكا و در هر جايي كه هستيد٬ ياد بهنود و جوانان جانباخته را گرامي بداريد.
بويژه از همه عزيزان در تهران و شهرهاي اطراف دعوت ميكنيم كه راس ساعت هشت و نيم فردا سه شنبه از نشاني انتهاي شيخ بهايي جنوبي٬ خيابان ۶۴ غربي٬ مجتمع ياس پلاك ۴ به سمت بهشت زهرا رفته و دراين مراسم شركت كنند. پيكر بهنود را در قطعه ۱۰۳ رديف ۴۹ قبر ۱۴ دفن خواهند كرد.
خانواده بهنود را تنها نگذاريد!
كميته بين المللي عليه اعدام
۱۲ اكتبر ۲۰۰۹
.

READ MORE...

كميته بين المللي عليه اعدام از همه مردم و نهادها دعوت ميكند به موجي از اعتراضات بين المللي عليه اعدام دامن بزنند!


اين آخرين عكس بهنود نوجوان است! بهنود قرباني جنايتكاراني شد كه به هيچ كس رحم نميكنند . اين سند جنايت حكومت است و اين نمونه بارز جنايت عليه بشريت است. قتل يك نوجوان در روز روشن و با خونسردي كامل. اين جنايت را در همه جا با صداي بلند محكوم كنيد! بهنود شجاعي را با چنين سبعيت كشتند٬ با توجيه اينكه امنيت را در جامعه برقرار ميكنند. اين جنايت فقط و فقط براي نشان دادن چنك و دندان حكومتي جنايتكار در مقابل مردم و جوانان معترض به اين سيستم جنايت اسلامي است. بهنود را كشتند تا نشان دهند به هيچ اعتراضي جهاني و داخلي٬ به هيچ گريه و بغض خشمگين مادران داغدار و به هيچ عكس العمل نهادهاي مدافع حقوق انسان وقعي نمي نهند. اينها جنايتكارند و حكومت اشان از زير بنا با جنايت ساحته شده و با جنايت و كشتار جواناني چون ندا و دلارا و بهنود ٬ نفس ميكشند و مي چاپند. به اين عكس نگاه كنيد. اين آخرين عكس بهنود است. بهنودي كه او را بارها به سلول انفرادي برده و منتظر مرگ نگه داشتند. بهنود در آخرين مصاحبه اش گفت٬ ديگر تحمل سلول انفرادي و انتظار كشيدن براي مرگ را ندارد. آيا ميتوان تصور كرد در اين دنيا جوان ۱۸ ساله اي را چنين بيرحمانه بارها تا پاي اعدام ببرند و جان دادن و رعشه هاي مرگ بيش از ۱۳ نفر را به چشم ببيند و سپس خودش را چنين وحشيانه بكشند. بپا خيزيد و در همه جا بهر طريق ممكن به اين جنايت و به حكومت جنايت اسلامي اعتراض كنيد. تنها راه مقابله با اين جنايات٬ اعتراضي جهاني و مستحكم و متحدانه است. نگذاريم ماشين جنايت اسلامي بيش از اين قرباني بگيرد. متحدانه عليه اعدام و عليه حكومت اسلامي به ميدان بياييد.
كميته بين المللي عليه اعدام
۱۲ اكتبر ۲۰۰۹
.

READ MORE...

11 October 2009

قرار است هفته آینده حکم قصاص امیر اللهی و صفر انگوتی هم در زندان اجرا شود


صفر انگوتی و امیرامراللی دو نو جوانی که در معرض اعدام قرار دارند
قرار است هفته آینده حکم قصاص امیر اللهی و صفر انگوتی هم در زندان اجرا شود

 صفر انگوتی دیگر نوجوان محکوم به اعدام « صفر انگوتی انگیزه ارتکاب جرم را چنین گفته که عاشق فاطمه‌ی 14 ساله بوده و در روز حادثه فقط به خاطر اینکه مقتول با دختر مورد علاقه‌ی وی در حال صحبت کردن بوده با او درگیر شده است. فاطمه بیش از 14 سال سن نداشته و صفر او را چندین بار در محله خود دیده و به وی علاقه مند شده بود. متاسفانه یک نزاع بچه‌گانه سرنوشت دو نوجوان را چنان تغییر می دهد
که یکی دار فانی را وداع می گوید» و دیگریدر انتظار اعدام است.
اجرای حکم اعدام آن‌ها بر خلاف ماده ۳۷ کنوانسیون حقوق کودک است.
لازم به ذکر است ایران کنوانسیون حقوق کودک را به صورت مشروط پذیرفته ولی میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی را به صورت مطلق قبول کرده است؛ در بند ٦ ماده‌ی ۵ این میثاق صراحتا حکم به مجازات اعدام برای کودکان زیر ١٨ سال ممنوع اعلام شده است .
هر دو نفر آن‌ها در زمان ارتکاب جرم کمتر از ۱۸ سال داشته اند

امير امراللهي
متن راي قاضي اقليت
با توجه به اينکه متهم امير امراللهي هنگام ارتکاب قتل مرحوم محسن، ۱۶ ساله بوده است بنابراين در رسيدن به سن بلوغ و رشد کامل عقلي اش شبهه و ترديد وجود دارد و با تفسير به نفع متهم از کلمه نابالغ در ماده ۲۲۱ قانون مجازات اسلامي چنين استنباط مي شود که نظر قانونگذار به بلوغ جنسي تنها نبوده است زيرا اين امر در افراد، با توجه به تغذيه، وراثت و… متفاوت است. بنابراين بايد در پرونده هاي مهم نظير قتل در مورد اينکه فرد به بلوغ کامل رسيده، تحقيق شده و پس از مشخص شدن مساله مذکور، مبادرت به اخذ تصميم شود. بنابراين فعلاً با عقيده همکاران گرامي غحکم قصاصف موافق نيستم و عقيده به ارجاع امر به کارشناس و تحقيق بيشتري در اين مورد دارم.
محمد فارسي
مستشار دادگاه کيفري استان فارس


نوشته يي از پدر متهم در شرح واقعه
اگر پسر من کشته شده بود
....
خودم پسرم را تحويل پليس دادم، بيرون از خانه بودم که دخترم تماس گرفت و گفت فردي نزديک نانوايي کشته شده و پليس مي گويد امير هم در آن درگيري بوده و حالا دنبال او هستند. به محل حادثه رفتم. پسرم امير و برادر بزرگش آنجا بودند. امير دوان دوان به طرفم آمد. خيلي ترسيده بود، به من گفت؛ «بابا بچه ها دعوا کردند. من هم بودم اما کاري نکردم. طرف دعوا چاقو خورده ولي حالش خوب بود و صحبت مي کرد.» امير خيلي ترسيده بود. به او گفتم با هم به کلانتري مي رويم. من در کنارت هستم تو نبايد بترسي. به آن جوان کمک مي کنيم. نگران نباش. به اتفاق دو پسرم به کلانتري رفتيم. بچه ها در ماشين بودند. من پياده شدم و داخل رفتم. ديدم بازپرس و افسر پرونده با هم صحبت مي کنند و پسربچه يي هم در آنجاست. افسر پرونده گفت؛ «شخصي به نام امير چاقو زده و اين بچه او را ديده است اما متهم از محل فرار کرده و ما در تعقيب او هستيم.» آنجا بود که فهميدم محسن فوت شده است. بلافاصله گفتم من پدر امير هستم و پسرم حالا در ماشين است. من خودم او را به کلانتري آوردم. بعد به سمت ماشين رفتم و امير را به داخل کلانتري بردم. شاهدي که آنجا بود، گفت؛ «اين پسر (امير) ضارب نيست، من شخص ديگري را ديدم.» بعد برادر بزرگ تر امير آمد. شاهد ماجرا گفت؛ «اين پسر هم نيست.» با اين حال، امير را نگه داشتند. صبح که آمدم، گفتند خودش اعتراف کرده و گفته چاقو دست او بوده است. با اين وجود امير بارها گفته به واقع نمي داند چطور چاقو به بدن محسن فرو رفته است.آن روز، روز سختي براي من بود. نمي دانستم ماجرا به کجا ختم مي شود اما چون پسرم در اين درگيري شريک بود، او را به کلانتري بردم. مي دانم خانواده محسن هم روزهاي سختي را پشت سر گذاشته اند. مي دانم از دست دادن جوان چه درد بزرگي است و همه اعضاي خانواده آنها درگير اين مساله هستند. اما دوست دارم آنها هم بدانند اعضاي خانواده ما نيز در غم آنها شريک هستند. و مي دانيم که اين اتفاق قابل جبران نيست. امير زمان حادثه ۱۶ سال بيشتر نداشت. اعدام او محسن را زنده نمي کند. اگر فرزند من در اين درگيري کشته شده بود، شايد تصميم ديگري به جز قصاص در مورد جوان در بند مي گرفتم.

امير از روزهاي زندان مي گويد
کابوس هاي شبانه
بيش از يک هزار شب و روز سخت را پشت ميله هاي زندان گذرانده ام و نمي دانم يک روز دنياي بدون ميله را خواهم ديد يا نه. امير امراللهي - جواني که به جرم قتل از سه سال پيش در زندان است - حرف هايش را اين طور شروع مي کند و با لهجه غليظ شيرازي و صدايي دورگه که بغض درونش را پشت آن مخفي کرده است، از روز حادثه مي گويد؛ «مادرم صبح مرا بيدار کرد و گفت به نانوايي بروم. نزديک نانوايي بودم که ديدم دوستانم با پسر جواني جر و بحث مي کنند. چاقو دست علي دوستم بود. به او گفتم تمامش کنيد. به محسن هم گفتم اينها بچه هاي شري هستند، بهتر است بروي اما او نرفت و با عصبانيت به من گفت شما نمي توانيد کاري بکنيد و بعد هم درگيري دوباره شروع شد. من چاقو را از علي گرفتم که مبادا کار دست خودش بدهد. نمي دانم در آن ميان کس ديگري چاقو داشت يا نه اما من به قصد پايان دادن به دعوا چاقو را گرفتم. محسن زور زيادي داشت و مرا کتک مي زد. آخرين بار به سمت من خيز برداشت. من هم چاقو را روبه رويش گرفتم تا بترسد و به سمتم نيايد اما… من قصد قتل نداشتم و هنوز هم نمي دانم واقعاً چاقو را من به بدن محسن وارد کردم يا کس ديگري.» هيچ کس نمي داند در زندان عادل آباد شيراز و در سلول پنج نفره يي که امير هم يکي از ساکنان آن است، چه در دل اين جوان مي گذرد؛«هميشه از خدا خواسته ام به اين روزها پايان دهد. آنچه باعث شد من حالا در اين زندان باشم فقط يک اتفاق بود. من در آن زمان نمي توانستم به درستي تصميم بگيرم و ۱۶ سال بيشتر نداشتم. اي کاش خانواده محسن اين مساله را مي پذيرفتند که من در آن زمان فقط يک کودک بودم.» سه سال است که امير عيدها را با هم سلولي هايش جشن مي گيرد. سه سال است که هيچ کس تولدش را به او تبريک نمي گويد. سه سال است که اين نوجوان به مدرسه نرفته و بوي ميزهاي چوبي را از ياد برده است؛«دلم لک زده براي صداي معلمانم. اي کاش يک بار ديگر معلم فيزيک مرا دعوا مي کرد که چرا تکاليفت را نصفه انجام داده يي. به ياد روزهايي مي افتم که از مدرسه مي آمدم و مادرم برايم غذا گرم مي کرد تا بخورم. آنقدر دلتنگ مي شوم که هر بار ساعت ها براي تنهايي خودم گريه مي کنم. در اين سال ها من خيلي سختي کشيده ام. هر روز در انتظار اعدام بوده ام و با کابوس مرگ خوابيده ام و حالا ديگر تحملش برايم غيرممکن شده است.»
امير بزرگ شده است و حالا با سه سال پيش خيلي فرق مي کند. او هميشه غمگين است و پزشکان اعصاب و روان هم تا به حال نتوانسته اند براي او کاري بکنند. او در مورد بيماري اعصابش مي گويد؛ «من از زماني که يادم مي آيد دچار مشکل عصبي بودم. البته قبل از اين حادثه کسي متوجه نشده بود. خودم هم بچه بودم و قاعدتاً نمي توانستم کاري بکنم. زماني که بازداشتم کردند و به زندان نظام شيراز (زندان مخصوص مجرمان زير ۱۸ سال) برده شدم، پزشکان تشخيص دادند از بيماري رواني رنج مي برم. البته بلافاصله مصرف داروهاي اعصاب را شروع کردم و تا حالا ادامه دارد.
به من گفته اند بيماري ام قابل درمان قطعي نيست و هيچ پزشکي تاکنون نتوانسته به من کمک کند.»
به رغم روزهاي سخت زندان امير سعي کرده از خود فردي بسازد که به ديگران آزار نمي رساند و مي خواهد اگر فرصتي بود سالم زندگي بکند. او مي گويد؛ «نمي دانم اين سياهي ها براي من به پايان مي رسد يا نه اما هر روز نماز مي خوانم و دعا مي کنم تا خداوند گناهانم را ببخشد. براي محسن روزه مي گيرم و دعايش مي کنم تا شايد او هم مرا ببخشد و خانواده اش از خون من بگذرند. تا پيش از اين به دليل بيماري روحي ام نمي توانستم درس بخوانم اما حالا بهتر شده ام و قرار است از مهرماه به مدرسه بروم. البته مدرسه يي که در زندان است با مدرسه يي که بچه ها در آن درس مي خوانند تفاوت دارد. من دلم براي اول مهرماه و سر و صداي بچه ها تنگ شده. اي کاش مي توانستم يک بار ديگر در حياط مدرسه بدوم.»
روزها در زندان چگونه است و زندانيان زير تيغ به چه اميد روز را شب مي کنند؟ اين سوالي است که اميد در جوابش مي گويد؛ «هر شب که مي خوابم در انتظار روز خوبي نيستم چون ممکن است هر لحظه مرا صدا بزنند و زمان اجراي حکم را ابلاغ کنند. روزها هم سعي مي کنم با خوردن داروهاي اعصاب و خواندن قرآن و نماز خودم را آرام کنم. تمام مدت دعا مي کنم خانواده محسن رضايت دهند و از اين برزخ بيرون بيايم.»
کابوس روز اعدام هر شب سراغ امير مي آيد. او تا به حال نتوانسته است يک شب را بدون وحشت از مرگ سپري کند. اما آيا خانواده محسن از خون او خواهند گذشت؟ خود متهم توضيح مي دهد؛ «هر شب به خدا التماس مي کنم که مهري در دل خانواده محسن بگذارد تا از خون من بگذرند. به خانواده محسن که دسترسي ندارم اما به هر کس که مي شناسم و مي دانم با آنها در ارتباط است، مي گويم خبر برسانند که من پشيمان هستم و در آن زمان بچه بودم و نادان. من به عمد محسن را نکشتم و واقعاً اتفاق بود و هيچ قصد و نيتي در کار نبود. من اصلاً محسن را نمي شناختم.»

قصاص بهنام - جوان شيرازي که مرتکب قتل شده بود- امير را دگرگون کرده و او را به شدت تحت تاثير قرار داده است. او مي گويد؛ «نمي توانم باور کنم بهنام قصاص شده است. در اين چند سال ما با هم بوديم و هر دو تلاش مي کرديم از اولياي دم رضايت بگيريم اما بهنام قصاص شد. يک شب صدايش زدند و گفتند مدير زندان با او کار دارد. بعد از آن ديگر برنگشت. بهنام را به سلول انفرادي برده بودند و فرداي آن روز حکم قصاصش به اجرا درآمد. تا چند روز نمي توانستم باور کنم چه اتفاقي افتاده و حالا هم نمي توانم باور کنم اين اتفاق يک روز براي خودم بيفتد. اي کاش من بخشيده شوم.»
.

READ MORE...

وزیر امور خارجه ایتالیا بعد از اعدام بهنود شجاعی به جمهوری اسلامی هشدار داد

در پی اعدام بهنود شجاعی که امروز یکشنبه در زندان اوین تهران روی داد وزیر خارجۀ ایتالیا از جمهوری اسلامی ایران خواست تا دیگر احکام صادر شدۀ اعدام در این کشور را اجرا نکند. وزارت خارجۀ ایتالیا در واکنش به اعدام بهنود شجاعی که در زمان ارتکاب جرم کمتر از هیجده سال داشت، مراتب تاثر و نگرانی خود را از اعدام این جوان به اطلاع مقامات ایران رساند. وزارت خارجۀ ایتالیا در بیانیه ای که به همین مناسبت منتشر کرده است از مقامات تهران خواسته است که دیگر احکام صادر شدۀ اعدام را به اجرا نگذارد.
بیانیه وزارت خارجۀ ایتالیا تأکید کرده است که "توقف اعدام ها در ایران، صیانت از زندگی انسان ها و حقوق اساسی افراد شرط لازم تحکیم فضای اعتمادی است که با مذاکرات ژنو آغاز شده است."
بیانیه می افزاید : "مذاکرات اتمی با ایران نمی تواند مسألۀ حقوق بشر و لزوم اشتراک نظر میان ایران و جامعۀ بین المللی را بر سر حقوق بشر نادیده بگیرد."
وزیر امور خارجۀ ایتالیا، فرانکو فراتینی، در پایان بیانیه اش تصریح کرده است که این کشور در نظر دارد در اجلاس آیندۀ وزرای امور خارجۀ اتحادیه اروپا بخواهد که "مسألۀ حقوق بشر در گفتگوهای آغاز شده با ایران بر سر پروندۀ اتمی این کشور مطرح شود."
با اعدام بهنود شجاعی شمار اعدام شدگان در ایران از آغاز سال جاری میلادی تاکنون به ٢٣١ تن رسید. در سال گذشته میلادی ٢٤٦ نفر در ایران اعدام شدند.
.http://www.rfi.fr/actufa/articles/118/article_8866.asp
READ MORE...

قطعنامه برای امضا در برگزاری روز کودک در تهران














مجازات اعدام به ویژه اعدام کودکان غیر انسانی ترین شکل تعمدی سلب حیات و زندگی انسان است.
کودکان مجرم نیستند، بلکه تنها انعکاس سرکوب و خشونت اعمال شده بر روح و جسم خویش هستند.
پرداختن به جرم کودکان، قبل از تلاش در جهت حذف علل و عوامل بروز آن، خشوتی علیه آنان است.
ما خواهان تغییر فوری قوانین در جهت لغو اعدام هستیم.
READ MORE...

دیشب تا صبح کنار بهنود قدم زدم

رویا بحرینی

دیشب تا صبح کنار بهنود قدم زدم
باهاش حرف زدم
دلداریش دادم
گفتم من مادر تو عزیزم
حرف بزن
سرت رو بالا بگیر
اشک نریز
این سختی‌ها تمام می‌شه
وعده یک دنیای بهتر با برابری و آزادی بهش دادم
گفتم میای از این زندان بیرون
. میای و مبارزه میکنی‌ برای بچه‌های خیابانی، برای یک دنیای پر از رنگ و شادی گفتم دوباره فوتبال بازی میکنی‌، مدرسه میری، حتما دوباره سینما میری، از سر کوچه تا در خانه لیله میکنی‌،
حتما عاشق میشی‌.......
تلاش میکنی‌ برای زندگی‌ بهتره انسان‌های کوچکی که مثل تو زیر ستم و بی‌ عدالتی هستند
گفتم من هستم کنارت
همه هستیم
میدونی‌ الان چه آدم‌های نازنینی در زندان منتظر خبر آزادی تو هستند؟
از پیروزی گفتم
از خیزش مردم
از سهراب ، ندا، اشکان از بچه‌های ۱۴ ،۱۵ ساله که سال‌های ۶۰ تا ۶۷ شبانه تیر قلب پر آرزو‌هایشان را درید
گفتم که آزاد میشی‌ جای بهنام،،‌ها دلارا‌ها ،حسین‌ها زندگی‌ میکنی‌

با روشن شدن صفحه مبایلم
سرم را بلند کردم
" رویا متاسفم ........"
دستی‌ به سر بهنود کشیدم بلند شدم
به آسمون بی‌ ستاره شهر نگاهی‌ کردم
"خواب در چشم ترم میشکند"
خواب دیدم پویا اومد و با بهنود رفتند
گفتم : کجا؟
پویا گفت ؛ ما میریم فوتبال بازی
امروز صبح روی دفترم که اسامی بچه‌های زندانی را دارم،  دلم راضی‌ نشد روی اسم بهنود خط بکشم
نوشتم با یاد شما‌ها و برای دنیای شاد وامن، ستم و سرمایه را به زیر میکشیم
دیروز بود درست همین ساعت‌ها که برای آزادی بهنود و ۱۴۰ کودک و نوجون دیگر در شهر اعتراض کردیم
از زندگی‌ و سختی‌هایی گفتیم که در زندان متحمل میشوند
که کودکی و شادی نداشتند
که به جز ۴ دیواره سیمانی و سرده زندان چیزی دیگر از خانه نمیدانند
راوی زندگی این انسان‌های کوچک شدم
بلند بشم ، باید برم
قول دادم دنیای خواهیم ساخت که داشتن شادی و آزادی، آرزوی در دور دست‌ها نباشه
.

READ MORE...

اعدام بهنود و عمیقترین تنفر و انزجار علیه حکومت اسلامی

اعدام بهنود و عمیقترین تنفر و انزجار علیه حکومت اسلامی
عبدل گلپریان
روز تلخی بود، تلخ تر از همیشه. بهنود را همه می شناختند همانند دلارا، همانند کودکان و نوجوانان زیادی که عکس و سرگذشت زندگی تلخشان در رسانه های خبری منعکس شده بود. بارها و بارها فیلم لحظات زندگی بهنود پخش شده بود. با دیدن آن لحظات آرزو می کردی آنچنان قدرتی باشی که او و صدها کودک و نوجوان اسیردر این سیاه چال قرون وسطائی را نجات دهی. اما این قدرت عظیم برای نجات جان کودکان و نوجوانان، برای نجات میلیونها انسان در ایران چیزی نیست جز انقلاب مردم برای سرنگونی یک رژیم پوسیده و ضد بشری. . این قدرت هم اکنون به جریان افتاده است. اگر بهنودی اعدام می شود، اگر طنابهای دار مهیا و به رخ مردم کشیده می شوند برای این است که مانع این انقلاب شوند. اما این توحش و عمق ضد بشری حکومت اسلامی با طناب و تجاوز نخواهد توانست مانع از ادامه حرکت آن شود.

در حالی که صف وسیعی در ایران و جهان با اعتراضات خود در چند روز گذشته حکم اعدام بهنود شجاعی را محکوم کردند، در حالیکه مردم از ساعات اولیه بامداد یکشنبه در مقابل زندان اوین تجمع و به اجرای این حکم شوم اعتراض کردند و در حالیکه چشمها در انتظار لغو این حکم ضد بشری بود، حکومت قتل و جنایت اسلامی بهنود جوان را که سالها در انتظار و آرزوی آزادی و برگشتن به میان خانواده و دوستانش بود، در اوج سبعیت اعدام کرد. رژیم اسلامی با اعدام بهنود و دیگر کودکان و نوجوانانی که تا کنون از دم تیغ گزرانیده است، پرونده جنایت علیه بشریت خود را سنگین تر از پیش کرده است.

برای حکومت قتل و اعدام در 11 اردیبهشت که دلارا را اعدام و به صف کارگران یورش برد و امروز یکشنبه 11 اکتبر درگرفتن جان نو جوانی که چندین بار پای چوبه دار برده شد و عاقبت او را کشتند، روزهای دهشتناکی هستند. این جانیان خوب فهمیده اند که این حکومت دیگر آن حکومت شش ماه قبل نیست. خوب دریافته اند که با موجی از انزجار میلیونی در داخل و خارج روبرو هستند. خوب شیرفهم شده اند که اگر روزی خون انسانی را نریزند نمی توانند بر مسند قدرت باقی بمانند و خوب در گوششان فرو رفته است که مردم قصد به زیر کشیدنشان را دارند.اعدام بهنود شجاعی توسط جلادان اسلامی درشرایطی صورت گرفت که میلیونها نفر برای خلاصی از حکومت اعدام در صدد نقطه پایانی بر این بساط آدم کشی هستند.

اعدام بهنود جوان و ردیف کردن تعدادی دیگر نوجوان و بزرگسال برای کشتار در قتلگاهای حکومت اسلامی، بجز استیصال و درماندگی این رژیم چیز دیگری نیست. اعدام بهنود درست یک روز بعد از روز جهانی علیه اعدام و دو روز بعد از روز جهانی کودک، همچون همیشه در ضدیت با هر آنچه که بوئی از انسایت را دارد، از جانب این حکومت در حال سقوط و در انظار جهانیان به نمایش گذاشته شد. اعدامهای اخیر توسط حکومت اعدام، حکومت تجاوز و شکنجه، فقط برای ایجاد فضایی است تا اندکی مردم انقلابی و سرنگونی طلب را به عقب نشینی وادار کند. اما مردم همانطور که تا کنون نشان داده اند، نه با اعدام کودکان، نه با سنگسار و نه با زندان، تجاوز و شکنجه، مرعوب نخواهند شد و از پای نخواهند نشست و با انقلاب خود بساط سه دهه آدمکشی و خون ریزی این رژیم عصر حجری را که از این انقلاب به وحشت افتاده است جارو خواهند کرد. حکم رفتن حکومت اسلامی را مدتهاست مردم انقلابی در کوچه و خیابان، دانشگاه و کارخانه داده اند. جنایات چند ماه گذشته در خیابانها و زندانها علیه مردم بپا خواسته و انقلابی توسط حکومت اسلامی و اخیرا نیز موج گسترده خطر اعدامها و اعدام بهنود شجاعی توسط حکومت اسلامی، تلاشی برای ادامه چند روز بیشتربه عمرسراپا ننگین حکومت اسلامی است. اعدام بهنود شجاعی اما عمیقترین نفرت و انزجار علیه حکومت اسلامی را دامن زد و عزم راسخ مردم انقلابی را برای پایان دادن به جهنمی که این رژیم فراهم کرده جزم تر خواهد کرد.

زنده باد حکومت انسانی
سرنگون باد حکومت قتل و جنایت اسلامی
عبدل گلپریان 11 اکتبر 2009
.

READ MORE...

پسرمان، بهنود از میان ما رفت

مهران محبوبی
از لابلای صحبت های بهنود که مدام از خدا و پیغمبر و ائمه کمک می خواست، از کسانی که مستقیما بهانه ای بودند که آدم ها چنین مسخ گردند می شود عمق انسانیت را هنوز دریافت که یک انسان، انسان باقی مانده از میان ما رفت. چیزی که شاید خیلی ها در این دوره مذهب در پوست و خون امان گرفته کمتر بیابیم. او گفت که حتی آدم حاضر نیست دشمن اش یک روز این وضعیت که من گذراندم را تحمل کند. او دقیق اطراف دور و برش را دید و با هم سلولی هایش قضاوت می کردند. گفت که طرف اولیای دم در موردی رضایت داده بودند ولی قاضی نفرت مذهب گرفته گفته که 5 دقیقه دیر گفتی باید زودتر رضایت می دادی. بهنود و هم سلولی هایش متوجه شده بودند که با یک ماشین قتل روبرو اند. این را چرا ما بیرون زندان بخوبی آنها باور نداریم؟! بهنود بر خلاف چیزی که به او حقنه شده بود قاتل نبود. قاتل اصلی کلیت این نظام مذهبی و نه حتی سردمدارانی که نمی توانند این ماشین را ترمزی بزنند، می باشد. این ماشین باید بکشد و با کشتن زنده است. این ماشین قتل از دوست و دشمن می کشد. اینرا چرا نمی خواهید باور داشته باشید؟! بهنود و همه کسانی که در این موقعیت او قرار گرفته بودند متوجه این امر شده بودند. چرا ما نمی شویم؟! تسلیم در مقابل چنین نظامی جز قربانی بیشتر از دوست و دشمن گرفتن حاصلی نخواهد داشت. بهنود بچه بود نمی توانست همه اینها را در زندگی اش بیابد و کسی هم نبود به او بیاموزد ، و این شد که قربانی این نظام از آب در آمد. او در بد ترین وضعیت به این ها رسید ولی دیر شده بود و این ماشین از او قربانی گرفت. ما نباید حتی در ظاهر هم شده به مقدسات این نظام خواسته های انسانی امان را حتی در آخرین لحظات زندگی بیان کنیم. در درگاه این مقدسات تفاوتی بین زنده بودن و نبودن نیست! همه مردگان زنده اند و همه زندگان مرده. زندگی در قاموس اینها معنایی ندارد!
مهران محبوبی.
READ MORE...

بهنود اعدام شد

منتظر بودم تا زمان بگذرد و به درب زندان اوین روم حدود ساعت ۲:۳۰ دقیقه با کوهیار قرار گذاشتم و به سمت زندان اوین رفتیم. حدود ۲۰۰ نفر از فعالان حقوق اجتماعی و تعدادی مادر داغدیده هم حضور داشتند. منتظر بودیم که اولیاءدم به زندان بیایند. بعد از گذشت یک ساعت مادر و پدر احسان (مقتول) را به همراه برادر و خواهرش دیدیم. جمعیت به سمت وی رفتند تا آنان را از اعدام بهنود منع کنند. مدتی گذشت و مادر و پدرش گفت که ما گذشت می کنیم. . جو بسیار سنگینی حاکم شده بود. درب زندان باز شد . اولیاءدم من و آقای اولیایی فر به داخل رفتیم. مدتی در سالن انتظار ایستادیم. فکر می کردیم که اولیائدم گذشت خواند نمود و بهنود اعدام نخواهد شد. مدتی گذشت صدای دعاهای فعالان از بیرون زندان به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه وارد سالن دیگری شدیم. بهنود یا تعدادی از مسئولین زندان هم حضور داشتند. وقتی اولیاءدم به داخل رفت. بهنود به دست و پای آنها افتاد و خواهش و التماس کرد که او را نکشند. سرپرست اجرای احکام صورتجلسه اجرا را تنظیم کرد. چند نفر از مسئولین زندان، من و آقای اولیایی فر به سمت اولیاء دم رفتیم از آنها خواستیم و التماس کردیم که بهنود را اعدام نکنند. مادر مقتول گفت من الان نمی توانم فکر کنم باید طناب دار را به گردن بهنود بیاندازم. بعد از چند دقیقه صدای اذان به گوش رسید. بهنود به اتاقی رفت تا آخرین نماز زندگی اش را بخواند. او رفت تا از خداوند خود طلب مغفرت کند. پس از اتمام نماز همگی به محوطه زندان رفتیم. تمام بدنم می لرزید و نمی دانستم که عاقبت این پسر بی مادر چه خواهد شد. بهنود وقتی به دست و پای مادر و پدر مقتول افتاد به مادر مقتول می گفت که من مادر دارم تو رو به خدا شما مادری کنید و من را اعدام نکنید. همگی به سالن دیگر رفتیم. در سالن چهار پایه مستطیل شکل آهنی وجود داشت که بالای آن طناب دار پلاستیکی آب رنگی نصب کرده بودند. اولیاءدم داخل رفتند و پس از مدتی بهنود را به آن سالن کذایی بردند. سالنی که اعدامها در آنجا صورت می گرفت. من تا به حال ندیده و نشنیده بودم که اجرای احکام یک نفر را به صورت خاص در زندان اوین اعدام کند. ولی برایم تعجب انگیز بود که چرا بهنود به تنهایی اعدام می شد. شاید این هم از بد اقبالی او بود که تنها به آسمان رود. کسانی که آنجا بودند باز هم از مادر و پدر بهنود خواهش کردند و گفتند اگر با خدا معامله کنید زیان نخواهید دید. مادر مقتول گفت باید طناب دار را به گردن بهنود بیاندارید. بهنود به بالای چوبه دار رفت و طناب را به گردنش انداختند. چند ثانیه ای نگذشت که مادر و پدر مقتول به سمت چارپایه رفتند و آن را از زیر پای بهنود کشیدند. بهنود به ملکوت اعلی پیوست.
طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. تا چارپایه از زیر پای بهنود کشیده شد تمام اطراف سیاه شده بود.
امروز دیگر بهنود در زندان و بین دوستان خود نیست. جای خالی بهنود را احساس می کنند.
من تمام تلاش خودم را کردم ولی هیچ فایده ای نداشت. باز هم عقیده دارم او مستحق مرگ نبود.
او نمی بایست اعدام شود.
ولی اعدام شد.
اعدام
آخرین سخنان و خواسته های بهنود شجاعی - صبا واصفی
این مصاحبه وقتی انجام شد که بهنود هنوز زنده بود. هیچ وقت فکر نمی کردم نوشتن فعل «بود» این قدر تلخی به جانم بریزد. بهنود از پشت تلفن گفت: «آدم به امید زنده است»... کاش وقتی شما این مصاحبه را می خوانید بهنود هنوز زنده «باشد». کاش رنگ سرخ آسمان بامدادی، آخرین رنگ چشمهایش نباشد؛ کاش آسمان آبی بعد از طلوع را ببیند...
اگر بخواهی نقاشی بکشی از چه رنگی استفاده می کنی؟
آبی
چرا آبی؟
به خاطر آسمون. خیلی وقته که آرزو دارم از بیرون زندان ببینمش.
چند بار تا حالا برایت حکم صادر شده ؟
تا الان سه بار رفتم پای چوبه که رییس قوه قضاییه به من وقت داده. چهار پنج بار هم دو سه روز مانده به اجرای حکم به من وقت دادند.

شب اجرای حکم را در کجا می گذرانی؟
در یک سویت تنها دور از همه. اون جا تا صبح هزار بار مرگ رو جلوی چشم هایت می بینی. همه کسانی که آن جا می روند فقط آرزو می کنند که خدا رحمی به دل شاکی بیندازد و رضایت بدهد.

در مسیری که از سلول تا جایگاه اجرای حکم طی کردی به چه کسی یا چه چیزی فکر می کردی؟
بار اول اصلا باورم نمی شد قرار است بمیرم. وقتی سوار اتوبوس شدم که از اینجا به اوین بروم تازه فهمیدم قرار است چه بلایی سرم بیاید. فهمیدم یه کاری کردم که آخرش جدی جدی مرگ است. آن جا فقط به این فکر می کردم که ای کاش خدا یه رحمی در دل شاکی بیندازد و من را ببخشد. فکر می کردم کاش یه لحظه، فقط یه لحظه خودشان را جای من می گذاشتند. اگر احسان جای من بود چه در خواستی داشتند؟ فکر می کردم کاش مادر احسان برای من مادری کند!

خودت تلاش کردی از شاکی رضایت بگیری؟
بله. برایشان چندین بار نامه نوشتم از آن ها خواستم به خاطر امام حسین، به خاطر خدا رحم به جوانی ام کنند. قبول دارم اشتباه بزرگی مرتکب شدم اما آن موقع من بچه بودم اصلا فکرش را هم نمی کردم کار به این جا برسد. از همین جا به آن ها التماس می کنم به خاطر روح احسان به من یه فرصت دوباره، یه زندگی دوباره بدهند.
شب هایی که در سوئیت تنها بودی و منتظر رسیدن زمان اجرای حکم دوست داشتی چه کسی کنارت بود؟
مادرم. مادرم که سال هاست ندیدمش. وقتی 12 ساله بودم بیماری دیابت گرفت. بعد از دو سال نابینا شد و مرد. نه فقط شب های اجرای حکم، هر شب این آرزو را دارم. دلم می خواهد خدا یه رحمی به دل شاکی بیندازد تا من یه بار دیگه بتوانم سر مزار مادرم بروم.
اگر آزاد شوی اولین جایی که بروی کجاست؟
نذر کردم اول بروم جمکران بعد هم سر خاک مادرم.
هنوز امیدواری که شاکی رضایت بدهد؟
نمی شود که آدم امید نداشته باشد. همه آدم ها به امید زنده اند. نا امیدی بزرگ ترین گناه است. تا الان سه بار مرگ را با چشم هایم دیده ام. در این یک سالی که بارها رفتم پای چوبه و برگشتم فقط توکلم به خدا بوده و بس!
این بار چه زمانی قرار است حکمت اجرا شود؟
یکشنبه 19 مهر بعد از نماز صبح.

دوست داری این بار هم اجرای حکمت به تعویق بیفتد؟
نه. نه. واقعا دیگه نمی خواهم به تعویق بیفتد. ولی می خواهم که مارد احسان برایم مادری کند. می دانم که عزیزشان را از دست دادند، می دانم درد بزرگی است ولی دلم می خواهد یک کمی فکر کنند من اصلا قصد قبلی نداشتم. خدا هم خودش می داند من رفته بودم یک نفر را آشتی بدهم. احسانم هم که فوت کرد توی این دعوا هیچ کاره بود. من و احسان هیچ کاره بودیم. رفته بودیم دو نفر را آشتی بدهیم. به مادرم توهین کرد کار به این جا رسید.
تا حالا با خانواده شاکی برخورد داشتی؟
بله. یک بار در دادگاه یک بار هم سری اول که رفتم پای چوبه. آن جا اتاقکی است که در آن نماز صبح می خوانند. بعد متهم را می برند پای چوبه. بعد از نماز به آن ها التماس کردم من را ببخشند. مادرش چیزی نگفت. فقط گریه می کرد ولی برادرش گفت برادر جوانم را کشتی. من واقعا جانی نیستم یک اتفاق ساده، بدون هیچ قصد قبلی کار من را به این جا کشید.
دوستانی داشتی که حکمشان اجرا شود؟
بله . بار اول که پای چوبه رفتیم 5 نفر بودیم . 4 نفر را جلوی چشمانم بالا کشیدند. سری دوم 11 نفر بودیم. 8 نفر را بالا کشیدند. بار آخر 7 نفر بودیم 2 نفر را بالا کشیدند.
اگر ولی دم را ببینی از او چه درخواستی می کنی؟
التماس می کنم تمنا می کنم به خاطر روح احسان از من بگذرد. به خاطر علی اکبر، به خاطر امام حسین من را عفو کنند. من از 17 سالگی در زندان بودم. از بچگی مادر نداشتم. بدبختی زیاد کشیدم. از 17 سالگی تا الان 4 سال و نیم عمرم را در زندان پیش یک مشت خلاف کار گذراندم. به خدا به اندازه تمام عمر یک آدم من تنبیه شدم. از خدا می خواهم دشمن آدم هم گرفتار چنین جایی نشود. از ولی دم می خواهم با خودش فکر کند اگر جریان برعکس بود دلش به چی رضایت می داد، همان کار را بکند. دلم خواهد از ته دل به آن ها بگم تا آخر عمر بردگی می کنم.. می دانم در خواست بزرگی است، چیز زیادی از آن ها می خواهم، می دانم گذشت کردن در چنین حالی خیلی سخت است اما این جا هر کسی قصاص کرده پشیمان شده است. اگر هر کدام از شاکی ها فقط یک هفته در زندان زندگی کنند نه تنها خودشان رضایت می دهند بلکه از همه شاکی ها رضایت می گیرند.
سری دوم یک متهم را با من بدن پای چوبه بعد از مدتی شنیدم همسرش ناراحتی اعصاب گرفته. مادرش هم فلج شده است در به در دنبال خانواده متهم می گشتند از آن ها حلالیت بگیرند. یک متهم دیگر هم بود که بعد از این که زیر چار پایه اش زدند خانواده اش گفتند می خواهیم رضایت بدهیم که قاضی گفت این رضایت را باید 5 دقیقه پیش می دادید.
فکر می کنی اگر پدر تو جای پدر احسان بود رضایت می داد؟
پدرم اذیت می کرد اما مطمئنم رضایت می داد. هر کسی یک لحظه دلش را جای دل متهم بگذاره و احساس کند به او چه می گذرد رضایت می دهد. من 20 ساله ام. باور نمی کنید! گفتنش ساده است ولی وحشتناک است 20 نفر جلوی چشم هایت جان بکنند. هیچ کس نمی تواند خودش را جای من بگذارد و تصور کند چه قدر سخت است. لحظه ای که می بینی هم بندی هایت به دست و پای ولی دم می افتند و فایده ای هم ندارد.

بهنود امیدوارم تا هفته دیگر چنین روزی خانواده ات حضور تو را در خانه جشن بگیرند.
من که دست هایم بالاست. هر چی او بخواهد. رضایم به رضایش.
.
READ MORE...