خودنويس :شايد روزی برای هر فردی اتفاق بيافتد چيزی که برای سپيده رخ داده است. روزی که نه راه بازگشت داشت و نه راه رفتن، روزی که محکوم به ماندن شد در سرزمينی که آن را کشور دوم خواندند. سپيده از ۸ ماه زندهگی در اين زندان سخن ميگويد، زندانی در کشوری غريب، با زندانبانانی که هر روز به بهانهيی پول ميگرفتند تا اجازهی زندهگی به آنها دهند. او ميگويد: ميترسم بگويم، ميترسم از تمام آن چيزهايی که در ۸ ماه زندهگی در آن زندان ديدم حرف بزنم، شايد ما را پيدا کنند و به آنجا بفرستند.
فرزندش را از درس خواندن محروم کردند به دليل اينکه توان پرداخت هزينهی مدرسه را نداشت. روزی که او را با دختر ۹ ساله و همسرش به زندانی در استانبول منتقل کردند؛ در سالنی که ۱۵۰ زن، از کشورهای مختلف و با مشکلات و سوابق مختلف در ميانشان بودند، در ساختمانی که سالن طبقهی پاييناش مخصوص مردانی بود که به صورت قاچاق وارد خاک ترکيه شده بودند و در حال خروج از آن بودندو توسط پليس ترکيه بازداشت شدند. سپيده و همسرش و دختر ۹ سالهشان محلی به نام «يابانجی شعبسی» وارد شدند تا يا به کشورهايشان بازگردانده شوند و يا به سازمان ملل معرفی شوند. سه سال زندگی در سختترين شرايط در ترکيه، پناهجو بودن و به عنوان پناهنده شناخته نشدن، استيناف خوردن به پرونده در سازمان ملل، تحمل شرايط سخت و ديدن مردی که به عنوان همسر در گوشهی خانه در حال کور شدن است از آنجهت که ۸ ماه گريه کرده و توان پرداخت هزينهی عمل جراحی را ندارد را هر طور که شده تحمل کرده است، اما اين روزها غم بزرگتری گلوياش را ميفشارد و آن هم فرزندی است که در راه دارد و تا يک ماه ديگر به دنيا ميآيد و مادر و پدرش هيچ پولی برای به دنيا آوردناش ندارند.
با سپيده در مورد تمام آنچه که در اين سالها در کشور ترکيه بر او گذشته صحبت ميکنم. اولين در خواستام از او بازگو کردن آن ۸ ماهی است که پليس ترکيه او را بدون هيچ مدرکی در زندان نگه داشته و او ميگويد: ميترسم بگويم، ميترسم از تمام آن چيزهايی که در ۸ ماه زندهگی در آن زندان ديدم حرف بزنم، شايد ما را پيدا کنند و به آنجا بفرستند.
براياش ميگويم: چنين نيست سپيده، تو دارای حق و حقوقی هستی به عنوان پناهنده، تو خودت را به سازمان ملل معرفی کردی و آنها موظفاند که از تو حمايت کنند.
ميگويد: دختر ۹ سالهام در آن ۸ ماه صحنههايی را به چشم ديد که هر شب اشک ميشد به چشم من و پدرش. غصه ميشد در دل من که مادرش بودم، شبهايی که زنان مست روس را از ديسکوهای استانبول به داخل سالن ميآورند، روزهايی که وارد توالتهای زندان ميشد و آن صحنهها را ميديد و چشمان کوچکاش گشاد ميشد و زل ميزد و زباناش بند ميآمد.
ميپرسم به چه جرمی شما را به آن زندان منتقل کردند؟
ميگويد: ما به دليل مشکلاتی که در ايران داشتيم مجبور به ترک ايران، آن هم به صورت غيرقانوني، در شهر استانبول و در حاليکه قرار بر اين بود که به يکی از کشورهای اروپايی منتقل شويم به دست پليس ترکيه افتاديم و ما را به زندان منتقل کردند، در اين زندان اگر يک ايرانی وارد ميشد، تنها چند روز ميماند اما ما را به دليل اينکه مقداری پول به همراه داشتيم و هيچ يک از قوانين را نميدانستيم به مدت ۸ ماه نگه داشتند و هر روز به بهانهيی از ما پول ميگرفتند.
ميپرسم: اجازهی ملاقات با همسرت را داشتي؟
ميگويد: شبها به مدت ۱ ساعت ميتوانستم ببينماش اما از آنجايی که ميدانستند ما تحمل دوری از هم را نداريم و حاضر هستيم برای ملاقات با هم حتا پول هم بپردازيم، برخی شبها اجازهی ملاقات نميدادند تا بيشتر از ما پول بگيرند. يکبار هم که قرار بود از سازمان ملل به آن ساختمان بيايند و از آنجا بازديد کنند، همهی ما را از آنجا به زندانهای ديگر و بدتر از آنجا منتقل کردند و وانمود کردند که در آن ساختمان مشغول بازسازی هستند تا سازمان ملل، آنها را محکوم نکند.
چه شد که از آنجا بيرون آمديد؟
ميگويد: ما پروندهی خودمان را به سازمان ملل فرستاديم و آنها کارهايمان را پيگيری کردند و حکم آزادی ما را صادر کردند و ما را به يکی از شهرهای کوچک ترکيه منتقل کردند.
ميگويم: وضعيت پروندهی شما در سازمان ملل الان در چه مرحلهيی است؟
ميگويد: پروندهی ما در سازمان ملل استيناف خورده و از آنجايی که همسرم بسيار سرخورده و افسرده شده است، با وجود تلاشهای مکرر، پروندهی ما در سازمان ملل بسته شده است، همين فشارها باعث شده تا همسرم بينايی صد در صد چشماناش را از دست دهد، پزشکان گفتهاند اگر تا چند ماه آينده جراحی نشود، کاملا نابينا خواهد شد.
ميگويم: چرا به سراغ جراحی نميروي؟
با پوزخندی ميگويد: چند سال به دليل اينکه پول کافی نداشتيم، دخترم را نتوانستيم به مدرسه بفرستيم، دخترکام که الان بايد در کلاس سوم راهنمايی درس بخواند، کلاس پنجم ابتدايی است. آموزش فرزندم را نتوانستيم به درستی تامين کنيم، حالا چهطور ميتوانيم هزينهی جراحی را بپردازيم؟ آنهم در شرايطی که هيچ نهادی در اين کشور کمترين کمکی به ما نميکند.
از فرزندی ميپرسم که در راه دارد...
اينبار چشماناش پر از اشک ميشود و ميگويد: نميدانم، هر بار که به روز زايمان فکر ميکنم گيج ميشوم، با خودم ميگويم حالا که حاضر نشدم با وجود شرايط سخت زندهگي، زندهگی را از او دريغ کنم، شايد به طريقی کمکی شود تا بتوانم او را به دنيا بياورم.
ميگويد: همسرم بيکار است، يا اگر شاغل شود به کارهای فصلی مشغول است، در خرج روزانهيمان ماندهايم و تنها يک ماه به زايمانام باقی مانده. نميدانم پسرم چهگونه به دنيا خواهد آمد. براياش دعا کن.
ميگويم: در اين ۳ سال سختترينها را تجربه کردهاي، اما سالم زندهگيات را ادامه دادهيي، صبوری کن.
بغض گلويام را فشار ميدهد. بعد از انتخابات خيليها از ايران خارج شدند، به ترکيه پناه بردند و از آنجا به کشورهای ديگر منتقل شدند، کمکهای زيادی به آنها شد، چه از نظر مالی و چه از نظر حمايت در جهت تسريع در پرونده، اما حتا آنهايی که کمک ميکردند، کمتر به ياد آنهايی بودند که از پيش از انتخابات در ترکيه بودند و بررسی پروندههايشان در سازمان ملل به دليل خروج حدود 5 هزار نفر از ايران پس از انتخابات به تعويق افتاده است.
حالا من و شما ميمانيم با وجدانی که بايد در مورد اين پناهجويان به قضاوت بنشيند. من و شما ميمانيم و بار سنگينی که پس از آگاهی از وضعيت سپيده و سپيدهها بر دوشمان مانده است.
پينوشت:
به علت ترس اين پناهنده از بازگشت به زندان در ترکيه و تکرار خاطرات هولناکی که پليس ترکيه برای آنان رقم زده است. برخی از اطلاعات همچون نام و مدت زمان حضور وی در ترکيه حذف شده است. همچنين برخی از وقايع بسيار تلخی که در اين زندان بر وی گذشته است به خاطر همين مساله بازگو نشده است.
مشخصات اين پناهنده نزد نويسنده و سايت خودنويس محفوظ است. کسانی که مايل به ياری رسانی هستند ميتوانند با ما تماس بگيرند تا نحوه کمکرسانی را از طرق قانونی پيگيری کنيم.
.
19 April 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment