هرانا : كودكيهاى هشت كودك، هشت ساله روستاى درودزن (استان فارس) 14 آذر ماه 85 در آتش سوخت، آنقدر كه ديگر نايى نمانده براى دويدن و بازى كردن، روزهايشان در كلاس درسى خصوصى ميگذرد و تعطيلات را در اتاق عمل بيمارستانهاى دولتى سپرى ميكنند.
شبها خواب ميبينند كه چطور چراغ علاءالدين كلاس به زمين افتاد وقتى كيف دوست كوچكشان به آن خورد، صبح بود، ميخواستند يك روز خوب را شروع كنند، همه ميخنديدند؛ وقتى چراغ افتاد چقدر ترسيدند، به طرف در كلاس دويدند، در بسته شده بود، درى كه از داخل كلاس دستگيرهاى ندارد بسته شده بود. پنجرهها ، واى كه پنجرهها حفاظ نردهاى دارد كه مبادا توپ به آن بخورد و شيشه صورت بچهها را زخم كند حالا اما آتش در اين قفس بي در صورت آنها را، دستهاى آنها را وجود آنها را ميسوزاند. شعلههاى آتش را ميبينند كه ديگر تمام كلاس را فرا گرفته، ديگر نميخندند گريه ميكنند و جيغ ميكشند و در گوشهاى منتظر نجات ميسوزند ، از خواب ميپرند سه سال گذشته است بدن سوخته خود را ميبينند ميان رختخواب و دستى كه ديگر نيست.
http://www.roshangari.net/as/sitedata/20091208122326/20091208122326.htm
No comments:
Post a Comment