روشنگری. خبرگزاری فارس در گزارشی از دختران گلفروش در جاده بهشت زهرا مطلب را به طرف سودجويی پدران جهت ميدهد. آيا نظام اسلامی حاکم برايران به وفور تعداد پدرانی انجاميده که استثمار مرگبار کودک خود را بر حفاظت از او ترجيح ميدهند؟ و آيا با اين روش ميتوان رواج کار کودک در نظام تحت سيطره فقيه را توجيه کرد؟
خبرگزارى فارس:
گزارشى از بچههايى كه ميگويند روزانه 300 هزار تومان درآمد دارند
استقبال دخترك گلفروش از مرگ با فرش قرمز
تمام پهناى خيابان پر از گلهاى پرپرى ميشود كه در گرگ و ميش هوا، قرمزى آن، اضطراب بدى به دل هر رهگذرى مياندازد. تظاهرات بچهها است انگار؛ همهمه، جيغ، ناله. دخترك با فرش قرمزى از گل به استقبال مرگ ميرود.
به گزارش خبرنگار اجتماعى فارس، درست 10 دقيقه به غروب آفتاب مانده است كه صداى زوزه ترمز يك ماشين توجه همه را به خودش جلب ميكند. تمام پهناى خيابان پر از گلهاى پرپرى ميشود كه در گرگ و ميش هوا، قرمزى آن، اضطراب بدى به دل هر رهگذرى مياندازد.
تظاهرات بچهها است انگار؛ همهمه، جيغ، ناله.
خيلى از ماشينها با سرعت هر چه بيشتر از صحنه اين تصادف ميگذرند بيتوجه به اينكه بيشتر آدمهايى كه در سينه قبرستان آرام گرفتهاند ارابه مرگشان همين ماشينها بودهاند.
كفشهاى دخترانه كوچكى زير لاستيك ماشينها له ميشود و نفسهاى دخترك براى هميشه ميايستد. راننده فرار ميكند.
جنازه دخترك به يك چشم بر هم زدنى روى آسفالت خيابان، زير كوهى از گلها دفن ميشود. بچهها دورش حلقه ميزنند. سياهى شب، زمين را هم ميگيرد. آمبولانس ميآيد.
بچهها دوباره برميگردند سر جايشان، كنار خيابان منتهى به خانه ابدى تهرانيها. به سمت ماشينها ميدوند و ملتمسانه ميگويند: , آخرين شاخههاى گل است همهاش را ببر 2 هزار تومان! �
*فروش گل به قيمت ماراتن مرگ
حاشيه سمت راست جاده منتهى به بهشت زهرا روزهاى پنجشنبه و جمعه كه مردم به زيارت اهل قبور ميروند پر ميشود از دخترها و پسرهايى كه ميانگين سنى آنها از 7 تا 15 سال است. شغلشان گل فروشى است، روابط عمومى و دوى بسيار قوى دارند. به محض اينكه ماشين كمى به سمت راست خيابان ميآيد شروع به دويدن ميكنند همزمان با ماشين ميدوند و خود را نزديك آن ميكنند اگر ماشين ايستاد كه حتما به طريقى به ماشين آويزان ميشوند و شاخههايى از گلهايشان را ميفروشند اما اگر ماشين نايستاد فقط جانشان را به خطر انداختهاند بدون اينكه پولى به دست آورند.
دوباره تلاش ميكنند. ساعت كارشان بستگى به فصل دارد معمولا ساعت كارشان پنجشنبهها و جمعهها از 10 صبح تا 6 بعد از ظهر است كه تابستانها تا 8 شب هم طول ميكشد.
ستاره يكى از همين گلفروشهاى كنار جاده بهشتزهرا است. ستاره در حاليكه موهايش را زير روسرى كهنه چهارخانهاش مخفى ميكند خودش را اين طور معرفى ميكند: ,اسمم ستاره است، 10 سالمه، كلاس چهارمم، با دختر خالهام پنجشنبهها و جمعهها ميآييم لب جاده گل ميفروشيم.�
او درباره اينكه چطور پنجشنبهها كه مدرسه تعطيل نيست، گل فروشى ميكند و به مدرسه نميرود، ميگويد: ,معمولا صبح پنجشنبهها مدرسه هستم و به محض اينكه مدرسه تعطيل ميشود با دختر خالهام به بازار گل كه در همين جاده بهشت زهرا و نزديك خانهمان است ميرويم و دستههاى گل را ميخريم و كنار جاده ميرويم.�
يكى از دكهداران بازار گل، ستاره را ميشناسد و ميگويد: تعداد بچههايى كه اينجا كنار جاده گل فروشى ميكنند خيلى زياد است اما تقريبا كسانى كه به طور ثابت هر هفته ميآيند را ما ميشناسيم. ستاره هم يكى از فروشندههاى ثابت است.
*درآمدهاى 300 هزار تومانى و نان آوران كوچك
ستاره در حالى كه براى بار دوم در يك روز به بازار گل مراجعه كرده و ميخواهد دستههاى گل رز قرمز و داوودى زرد را بخرد، ميگويد: من خودم گل نرگس خيلى دوست دارم ولى چون عمر نرگس كوتاه است و قيمتش هم گرانتر است اصلا نميصرفد كه براى فروش، گل نرگس بخرم.
ستاره دستههاى گل سرخ 50 تايى را از بازار گل 2 هزار تومان ميخرد و 5 تا 5 تا آنها را با نخ ميبندد و هر دسته 5 تايى را هزار تومان ميفروشد. به گفته او اگر گلهاى بازار، كهنه باشند ميشود با قيمت كمترى گلها را از بازار خريد.
يكى از مغازهداران بازار گل درباره درآمدهاى اين فروشندگان كوچك ميگويد: گل فروشهاى كنار جاده درآمدهاى خيلى خوبى دارند چون ما گلهايمان را با قيمت كمترى به آنها ميفروشيم و آنها هم سود خوبى را روى قيمتها ميكشند و به مشترى ميفروشند به طور ميانگين بين 250 تا 300 هزار تومان در روز درآمد دارند اما خوب بايد توجه كرد كه فروش گل در اينجا فقط 2 روز در هفته است.
كارگر يكى از مغازههاى محل عرضه مستقيم گل با تاكيد بر اينكه اگر روزى 100 ميليون تومان هم به او بدهند كنار جاده گل فروشى نميكند ميگويد: درآمدهاى گل فروشهاى كنار جاده خيلى خوب است تقريبا روزى 200 هزار تومان فقط سود ميكنند اما واقعا اين كار بازى كردن با جان آدم است اينها براى 200 هزار تومان، هزار بار تا پاى مرگ ميروند.
ستاره كه هنوز در گوشه بازار گل مشغول دسته كردن گلهاست درباره درآمدش ميگويد: ما روزى 10 هزار تومان درآمد داريم. وقتى ستاره اين جمله را ميگويد همه مردهاى مغازه دار اطرافش ميخندند. يكى از پسرهاى گل فروش هم كه آنجا بود و تقريبا 15 سال داشت براى اينكه تفاوت رقم درآمدى كه ستاره و مغازهداران گفتند خيلى زياد نباشد بعد از خنده مغازهداران گفت: من هم كنار جاده گل ميفروشم اگر شانس يارمان باشد روزى 200 هزار تومان هم درآمد داريم ولى معمولا روزى 100 هزار تومان است. به محض تمام شدن حرفهاى اين پسر بقيه بچههاى گل فروش كه ديگر دورمان حلقه زده بودند تمام حرفهاى او را تاييد كردند.
درآمد روزانه بين 200 تا 300 هزار تومان براى يك نوجوان بين 10 تا 15 ساله رقم بسيار بالايى است نوجوانى كه در اين سن به راحتى نميتواند شغلى داشته باشد وسوسههاى اين شغل برايش رنگ و لعاب ديگرى دارد. تمام خطرات اين شغل را با پوست و گوشت لمس ميكند و از نزديك ميبيند اما روياى دست يافتنى درآمدش دلش را ميبرد، مثل ستاره كه ميگويد: ,اين شغل خيلى ترسناكه اما مجبورم، پول نداريم.�
*دروغ بيپدرى براى سوزناك شدن تراژدى
ستاره از آرزوهايش كه ميگويد بزرگترين آرزويش پولدار شدن و عروسى با يك مرد پولدار است كه ديگر مجبور به گل فروشى نشود. از ستاره درباره پدرش ميپرسم ميگويد: ,پدرم مرده است.� همه دوستانش هم تاييد ميكنند كه پدر ستاره، مرده است. از هر كدام از بچههاى گل فروش درباره پدر خودشان هم كه ميپرسم همه آنها ميگويند پدرشان مرده است و آنها به دليل نداشتن پدر مجبور به تهيه مخارج زندگى از طريق گل فروشى شدهاند.
اين موضوع خيلى تعجب آور بود كه از حدود 10 نوجوان گل فروش يك نفر هم پدر ندارد.
موضوع را از يكى از مغازه داران بازار گل پرس و جو كردم او كه پيرمردى مسن بود و ميگفت كه سالها در اين بازار گل، كار ميكند تاكيد ميكند: اگر از 100 نفر از اين بچهها بپرسى پدر دارند يا نه، عين 100 نفر آنها ميگويند كه پدر ندارند تا دلتان بيشتر به حالشان بسوزد و از آنها خريد كنيد.
اين پيرمرد ادامه ميدهد كه بخش عمده اين بچهها افغانى هستند و پدر كارگر دارند بچههاى ايرانى هم كه گل فروشى ميكنند عمدتا پدرشان در همين زمينهاى اطراف بهشت زهرا كشاورزى ميكنند.
*از هندوانههاى رنگ شده تا گلهاى اسپرى شده براى مردهها
مدتى است كه هندوانهفروشهاى كنار جادهها و خيابانها هندوانهاى را كه به دو نيم قاچ كردهاند با رنگ قرمز رنگ ميكنند، تا بيشتر نظر مردم را براى خريد جنس اعلايشان جذب كنند اما اين رنگ قلابى به همين جا ختم نميشود گلهايى كه كنار خيابان فروخته ميشوند با اسپري، رنگ مصنوعى ميشوند.
رحمان كنار جاده بهشت زهرا مشغول رنگ كردن گلهاى داوودى زرد است، وسط هر گل زرد را قرمز ميكند. ستاره، رحمان را معرفى ميكند، او درباره علت اين كار ميگويد: رنگ زرد به چشم مردم نميآيد اما وقتى وسط گل زرد را قرمز ميكنيم هم قشنگتر ميشود هم مردم كه با ماشين عبور ميكنند چشمشان زودتر گل قرمز را ميبيند.
گلهايى مثل گلايول از قديم رنگ ميشدند به طورى كه گل را كه پس از چيدن در آبى كه آغشته به رنگ بود ميگذاشتند و رنگ از طريق بافتهاى ساقه و گلبرگها به گل ميرسيد اما امروز حتى گل گلايول هم با اسپريهايى كه كاملا شيميايى هستند رنگ ميشوند و رنگهاى آنها به راحتى با يك تماس كوچك به دستها و لباسها منتقل ميشود.
درباره عمر گلهايى كه با اسپرى رنگ ميشوند يكى از مغازهداران ميگويد: اين روش فقط براى گلهايى كه براى اموات ميبرند استفاده ميشود چون تمام منافذ گل با اين روش بسته ميشود و عمر گل خيلى كوتاه ميشود. البته بعضى از مردم هم با خريد اين گلهاى رنگ شده از ما گله دارند كه سنگ قبرهاى امواتشان، رنگ گرفته است و مجبور شدهاند با تينر، رنگ آن را ببرند.
*شبحهاى اسكلت جمع كن!
معمولا هوا كه گرگ و ميش ميشود شبحهايى در بهشت زهرا ديده ميشود كه روى سرشان پر از اسكلت تاجهاى گلى است كه معمولا مردم براى مراسم مختلف اعم از روز خاكسپاري، هفتم، چهلم و سالگرد اموات خريدارى ميكنند. اين هم بخشى از كار بچههاى گلفروش كنار جاده است.
با رفتن نزديكان و آشنايان اموات كار تازه عدهاى از گلفروشهاى كنار جاده شروع ميشود آنها گلهاى روى تاج گل را جدا ميكنند و روى قبر ميگذارند و اسكلت چوبى تاج گل را كه عموما چند تكه چوب است كه به شكل مثلث به همديگر ميخ شده است را با خود مى برند.
عدهاى اين اسكلتهاى تاج گل را به مغازهداران بازار گل براى استفاده مجدد ميفروشند و عدهاى هم خودشان اين اسكلتها را تزئين ميكنند و دوباره در كنار جاده به مردم عرضه ميكنند.
*مرگ 1 تا 2 كودك گلفروش در ماه
كمتر خبر رسمى از آمار مرگ و مير بچههاى گلفروش در جاده بهشت زهرا منتشر شده است اما مغازهداران بازار گل ميگويند: تقريباً ماهى 1 تا 2 كودك گلفروش در جاده بهشت زهرا بر اثر برخورد خودروها جان خودشان را از دست ميدهند.
ستاره با چشمان خودش مرگ دوستانش را در كنار جاده ديده است، او ميداند كه چنين سرنوشتى دير يا زود در انتظار خودش است اما با لجبازى كودكانهاى ميگويد كه برايش مهم نيست كه چگونه بميرد مهم اين است كه فعلاً پول دربياورد.
*حضور پليس؛ كسادى بازار يا فرار از مرگ حتمي؟!
بر اساس تبصره يك ماده 55 قانون شهرداريها مصوب سال 1344 "سد معبر عمومى و اشغال پيادهروها و معابر عمومى و حريم راهها براى هر كارى ممنوع بوده " و طبق تأكيد صريح اين قانون، شهرداريها موظف هستند نسبت به رفع سد معبرها اقدام كنند از سوى ديگر در ماده 159 آييننامه راهنمايى و رانندگى آمده است كه "هر گونه توقف كوتاه يا طولانى وسايل نقليه يا عابران پياده در خطهاى عبور و توقف در حاشيه راهها براى عرضه، خريد و فروش كالا كه موجب تجمع اشخاص يا خودروها در آن محل، انحراف ديد، كاهش توجه رانندگان و احتمال وقوع تصادفات ميشود، ممنوع است. " اما وضعيت فعلى جاده بهشت زهرا و حضور چشمگير بچههاى گلفروش در حاشيه خيابان، حاكى از چگونگى انجام وظيفه مسئولان و عمل به قوانين را در آنها نشان ميدهد.
شايد بارها جلسات متعددى در دستگاههاى مربوطه براى ساماندهى اين وضعيت، تشكيل شده و تصميمات متعددى بر روى كاغذ نوشته شده باشد اما آنچه امروز، مهم است اين است كه اين بچههاى گلفروش هنوز در حاشيه جاده بهشت زهرا هستند، نفس ميكشند و به دنبال به دست آوردن اسكناسي همپاى ماشينها ميدوند تا بميرند.
ستاره از پليس ميترسد، تصوراتش از واژه "پليس " تغيير كرده است، "پليس " ديگر همان آقاى مهربانى نيست كه "اگر روزى ستاره دستش از دست مادر رها شد او را به مادرش ميرساند. " ستاره ميداند كه اگر كنار خيابان با دستههاى گل ايستاده باشد و چشمش به پليسى بيفتد بايد با تمام توان از دست پليس فرار كند، فرار كند تا روز ديگرى كه پليس را در كنار جاده نبيند.
ستاره نميداند اگر يك روز پليس در كنار جاده باشد شايد او يك روز بيشتر زنده بماند، شايد يك روز به آرزويش كه ازدواج با يك مرد پولدار است نزديك شود و هزاران شايد ديگر...
09 November 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment